خیلی ساله از جمعه بیزارم. وقتی در تقویم چشمم به پنجشنبه و جمعه میافته مورمورم میشه. لاکردار این تقویم منم که عوض همه روزهای هفته هی جمعه داره
دوتا از وسایل خونه را باید عوض کنم. یکی آینه دومی ساعت
آینه که حسابی خراب و پیر شده منرو لپ گلی نشون نمیده. ساعت هم که یه ایرادی کرده فقط میدوه. آخه حیوونی تو چرا انقدر عجله داری؟
میگه هی میخواد به نقطهای برسه که عقربهها روی هم جفت میشه
باز خوشبحال ساعت که روزی دوازده بار جفت میشه
بچگی عاشق جمعه بودم
جمعه بوی پدر داشت، بوی جمع گرم خانواده و سفره باز مهربونی
البته اونموقع هم به غروب جمعه که میرسیدم. باز با یاد شنبه و مدرسه حالم کج و کوله میکرد
از صبح که بیدارشدم بین گلها و بوتههای بالکنی میگشتم و ادای باغبان نمونه را درمیآوردم به راز جمعه پی بردم
جمعه دوست داشتنی نیست، چون همهاش تنهایی است
از صبح تا غروبش فقط تنهایی است و نه بوی اسفند و نه عطر هیچ یک از افراد خانواده درش نیست
چقدر دلم هوای پدر داره
سلام بانوی تنها. به گمان من همه تنهایی های شما از یک نقطه آغاز شده. میخوام یک سوال خصوصی ازشما بپرسم. چندساله بودی که پدر از دست دادی؟
پاسخحذف