۱۳۸۶ شهریور ۱, پنجشنبه

پنج شنبه بازار


یه پنجشنبه دیگه شد و من فکر می‌کنم، شاید این پنجشنبه از خیلی از پنجشنبه‌ها بدتره. در حالیکه همون مسیر تکراری این مدت طی شده. من در جا کار می‌کنم. الکی هی باید برم بیرون و آدم‌های متفاوت ببینم چون می‌خوام از حق نفس کشیدن و بودنم دفاع کنم
اما یک قدم از قبلی‌ها جلوترم چون می‌دونم پنجشنبه دیگه اینجا نیستم
خودش حس خوبی داره. خونه پر از موج منفی و من از رمق رفته
فکر به کوه و جنگل حالم و جا میاره. ولی باید این چند روز را تحمل کنم. باید حق بازی درآرم و اینا
این حق و داد و گرفتنش از اون مشکلات بیخود انرژی حروم کنه که قلبا ازش بیزارم. اما خب من‌که نمی‌تونم مثل منقلی‌ها بشینم تا هر انسان‌خدایی برسه و حقم و بخوره. پس تکلیف این انسان خدا چی می‌شه. من اول برابر این خدا مسئولم. دیگران هم با خدای خودشون امورشون می‌گذره
خلاصه فکر به نبودن در این نقطه که همیشه فکر می‌کنم، حریم و حرم امن منه خوشحالم می‌کنه. این مدت فشار زیادی را تحمل کردم. ممکنه یه روز پوستم خورد بشه و بریزه
خدایا کمک کن طوری زندگی کنم که مجبور نباشم چیزیم رو از کسی بگیرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...