راه میرم. بی حس و بیرمق. به زمین و زمان میگم و هر لحظه انرژی بیشتری میسوزونم و خودم با انرژیم میام پایین
اگه نگاهش کنی ردش و بگیری، آخرش یه نتیجه ازش در میاد که میتونه مسیر سرنوشت رو حتی عوض کنه.باید تبر برمیداشتم و میافتادم به جون ریشههام. ریشههایی که در اعماق کهنترین زمینها رشد کرده
و تو ناگاه خودت را میبینی مثل قربانی عشقه اون زیر از بین میری، مجبوری همه چیز را نابود کنی تا خودت را حفظ کرده باشی.
درد این ایام زوری بود که بین ریشهها میزدم تا خودم رو از بین اونها در بیارم
کاری که در برنامهام نبود و به این زودی، خواب را هم نمیدیدم
حالا خسته از جدال باید کمی آروم بگیرم تا ببینم اینی که بین ریشهها پنهان شده بود، چه شکلیه تا یک فکری براش بکنم
و این شاید همان درد زایش بود؟
اگه نگاهش کنی ردش و بگیری، آخرش یه نتیجه ازش در میاد که میتونه مسیر سرنوشت رو حتی عوض کنه.باید تبر برمیداشتم و میافتادم به جون ریشههام. ریشههایی که در اعماق کهنترین زمینها رشد کرده
و تو ناگاه خودت را میبینی مثل قربانی عشقه اون زیر از بین میری، مجبوری همه چیز را نابود کنی تا خودت را حفظ کرده باشی.
درد این ایام زوری بود که بین ریشهها میزدم تا خودم رو از بین اونها در بیارم
کاری که در برنامهام نبود و به این زودی، خواب را هم نمیدیدم
حالا خسته از جدال باید کمی آروم بگیرم تا ببینم اینی که بین ریشهها پنهان شده بود، چه شکلیه تا یک فکری براش بکنم
و این شاید همان درد زایش بود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر