۱۳۸۶ شهریور ۸, پنجشنبه

بالاخره


وای چه سکوت و چه آرامشی
الهی شکر، نمردیم و این پنجشنبه هم رسید و دیگه تهران نیستم. از وقتی رسیدم با این‌که کلی کار سرم ریخت و شلوغ شد ولی خوشحال بودم
از وقتی هم که بالاخره خودم و خودم شدم عمیق‌ترین نفس چند دهه اخیر را کشید
حالا دیگه نه انرژی منفی اهالی ساختمان رومه نه صداهایی که از بیرون می‌آد به من مربوطه و تنم و می‌لرزونه. خود خود تنهام
خدا رو شکر با این‌همه عواطف رنگین کمونی که توی زندگیم هست. با همه آدم‌هایی که دوستشون دارم و چشم دیدنم را ندارن و قلبهای نامهربونی که از ذره‌ای محبت دریغ دارن
اینجا را دارم که بهش پنها بیارم و بعد بگم
گور پدر همه

۳ نظر:

  1. safaar salamat khale jooni :*
    eydet mobarak o be omide didar :X

    پاسخحذف
  2. boro, boro, va dar mian hameh sabz arezoha o royahayat lahzehii derang kod.
    boro, boro, va dar hayahooyeh khosh tanasob an hajm sabz, rezayat ra zemzemeh kon.
    bashad ke rastgariat ra dar posht parchinhayeh baghi biabi ke salhast az royeh parchin hayash sarak mikeshidi va chizi nemididi.
    arezo daram emrooz anghadar ghad keshideh bashi ke barayat hameh mahv zendegi rooshan o shafaf shodeh bashad.

    پاسخحذف
  3. رسیدن به خیر..
    چقد خوبه...
    ما هم نفس میکشیم....:)

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...