۱۳۸۶ شهریور ۲, جمعه

یاهوچه



وای به تردید که مرا کشت. از سر دل‌نازکی و بی‌تابی غروب جمعه رفتم سراغ صندوقچه آبنوس خاطرات آخرین عشق. این کاغذهای پاپیروس یاهو را می‌خواندم و جزم درآمده بود
وای فکر کن! چه چرت و پرت‌هایی که ننوشته بودم. وای بر "منه ، من" که هنوز چقدر بزرگ بود و اینطور پس رفته بود
برگه‌هایی سراسر انکار. سراسر دروغ. حتی به خودم! وقتی این منه چنین عزیزه خب لیاقتت هم همین تنهایی پشت کبر و غرورت باشد
داشتم برای طرف بال‌بال می‌زدم وپس می‌افتادم
نوشتم، من‌که به زندگی تنها عادت دارم و برای کسی جا ندارم
وای حالم بهم خورد. چی را برای کی بزرگ کنی؟ اگر اویی نباشه بزرگی تو در خفا می‌گنده
براش می‌مردم. قبل از اینکه بره، خودم زودتر رفتم که اون نگه بدرود. وقتی در جوابم گفت بدرود. شوک شدم. انتظارش هم نداشتم این گند دماغ را ول کنه. حالا به هر بهانه‌ای
خدایا این آینه فریبکار را از من بگیر تا خود واقعی را ببینم. دارم گندش را در می‌آرم و از تنهایی می‌میرم

۳ نظر:

  1. salam khale :)
    khoobin ?
    az in chiza pish miyad khob :D ziyad khodesho narahan nakon :P

    پاسخحذف
  2. khale jan yadetone ahange shabe shishei ru gozashte boodin ru weblog ?
    age mishe man linkesh ru mikoam :"> mamnun :*

    پاسخحذف
  3. آخه خاله ...وقتی قراره هیچی پیدا نشه واسه چی باید دنبال فهمیدن بود...
    من خسته شدم....

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...