۱۳۸۶ مرداد ۲۴, چهارشنبه

جهنم آن‌لاین



این چه حکایتی که من هیچ وقت سر درنیاوردم؟
از وقتی ماما، ممه، آب و یاد می‌گیریم اولین چیز که یاد می‌دن می‌گن: لبات اینطوری غنچه کن. آه. حالا یه بوس بده
حالا پسر بدری خانوم و ماچ کن تا عکس بگیریم و الی آخر
همچین که به سنی می‌رسیم که می‌تونیم از تعلیمات هزار دوره با کلی عکس و تفسیر استفاده ببریم
اولین قانون می‌گه: تو دیگه حق نداری با پسر بدری خانوم بازی کنی
خط قرمز
چوب فلک‌ از بین خط اخم خانم والده شروع می‌شه تا برادر شیر خوره تو گهواره که : چه غلط‌ها؟
خب پدرآمرزیده ها از بچگی یادتون باشه این زبون بسته‌ها بزرگ هم می‌شن. دل‌شون هم می‌خواد باز لبا رو غنچه کنن شقی به گوشش بزنن
این چه کاریه تازه چیزی که در جهنم کلی برای خودش تبصره و ماده داره؟
بذارین شاید خودشون از بچگی تونستن یه خلاقیتی به خرج بدن که از بابتش در بزرگی پاسخگو نباشن

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...