۱۳۸۶ مرداد ۱۸, پنجشنبه

تولد



همیشه ذهنم درگیره رنج و جمله معروف بوداست که
می‌گه« تا وقتی وابستگی هست، غم هم هست» ولی با چاله چوله‌های عصر جهالت که بنام مسئولیت گردنم بود؛ نمی‌دونستم چه کنم
شاید بیشتر رنج‌ها از همین اجبار معنی پیدا می‌کنه؟
هر معنی که داشته باشه، دیشب در اتاق زایمان دوباره خودم را زائیدم
انگار همه چیز دست به دست هم داد تا این بار هزار ساله را زمین بذارم
حالا دیگه می‌خوام از فرصت دوباره استفاده کنم. از همه چیز بکنم . از نام و تاریخچه احمقانه گذشته که همیشه باری بوده بر شانه‌های خسته‌ام
تاریخچه‌ای که تو را وادار به حفظ نقشی می‌کنه که برای ذات تو نیست. ا از اول هم انتخابم نبوده، واردش شدم
این تازه اول ماجراست. هنوز در بستر زایمان زخمی و مجروح افتادم و نمی‌دونم باید از کجا شروع کنم؟
فقط می‌فهمم باید خیلی زود برم
نمی‌دونم کجا
جایی که با یک هویت جدید بشه شروع کرد؟ جایی که کسی تو رو نشناسه و مفهوم دروغ از یادها بره
جایی که خودت باشی. خود خودت
همونطور بخندی که در خفا. وقتی هم زار می‌زنی کسی چشمهاش گرد نشه که، تو دیگه چرا؟ از تو انتظار نداشتم کم بیاری
حالا کجایید که ببینید چطور کم و زیاد آوردم؟


۲ نظر:

  1. حالا اگه این تغییر نقش تولدی دیگره، ، تولد خود خودت ، خود واقعی و حقیقی رو تبریک میگم و امیدوارم دوباره به وضعیت قبل که ظاهرا برات خوشایند نبوده برنگردی .با آرزوی شادی و نشاط

    پاسخحذف
  2. سلام بانوی خسته. داستان را شنیدم. شاید کمی متاسف باشم. اما بیشتر برای تو خوشحال شدم. تو خسته شدی. خیلی وقت است خسته ای . این گونه بار از شانه هایت کنار رفت. باید وقت دراومدن پرهات شده باشد. برگرد و پشتت را نگاه کن. من می دانم درآمده است. بپر
    حالا وقتش شده

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...