با کمال خجالت و خفت و خواری؛ ذهن سلطان بزرگم شده
چه دیر چه زود یا بیموقع، همه از فرمایشات و اوامر ذهنه
هر کاری بناست انجام بشه، کار شکنی میکنه. اونی هم که قرار نیست به طرفش برم. هولم میده به سمتش
همیشه سه کرده
یک کتاب قطور تر از عهد عتیق و جدید روی هم زیر بغل گذاشته که درش همه سنوات و شاهکارهای گذشته ثبت شده. هر راه که به آینده میره، ایشون به قیددوفوریت یک پرونده از ه گذشته درمیآره که از ترس خشکم میزنه
ببین چند روزه لالم؟
اما، امروز که از صبح خیلی خیلی جدی قراره و باید کار کنم.
روضه دو طفلان مسلم و زلیخای ناکام و مجنون در بیابان مانده بگوشم خونده که کار نکنم
تازه اینها خوبه . انقدر پرچونگی کرد تا مجبور شدم بیام و بنویسم بلکه از شرش راحت بشم. حالا اگر به هر دلیلی در خیابان مانده یا مریض رو به مرگ بودم، لاکردار چنان کارش میگیره که بچه وقت سفر در جاده
تنگش میگیره
باورم میشه دارن فیل هوا میکنند و من جاموندم
چه دیر چه زود یا بیموقع، همه از فرمایشات و اوامر ذهنه
هر کاری بناست انجام بشه، کار شکنی میکنه. اونی هم که قرار نیست به طرفش برم. هولم میده به سمتش
همیشه سه کرده
یک کتاب قطور تر از عهد عتیق و جدید روی هم زیر بغل گذاشته که درش همه سنوات و شاهکارهای گذشته ثبت شده. هر راه که به آینده میره، ایشون به قیددوفوریت یک پرونده از ه گذشته درمیآره که از ترس خشکم میزنه
ببین چند روزه لالم؟
اما، امروز که از صبح خیلی خیلی جدی قراره و باید کار کنم.
روضه دو طفلان مسلم و زلیخای ناکام و مجنون در بیابان مانده بگوشم خونده که کار نکنم
تازه اینها خوبه . انقدر پرچونگی کرد تا مجبور شدم بیام و بنویسم بلکه از شرش راحت بشم. حالا اگر به هر دلیلی در خیابان مانده یا مریض رو به مرگ بودم، لاکردار چنان کارش میگیره که بچه وقت سفر در جاده
تنگش میگیره
باورم میشه دارن فیل هوا میکنند و من جاموندم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر