۱۳۸۶ مرداد ۱۱, پنجشنبه

شب جمعه


یک هفته دیگه گذشت. یک پنجشنبه دیگه رسید
یک دور تکراری مجدد. بی کار مهم و به حساب بیایی. فکر کنم به تنهایی خو گرفتم
امشب به یک مهمونی دعوتم ولی نرفتم
نمی‌دونم تکرار این دورهم جمع شدن‌ها و پوز همدیگه را زدن چه لطفی داره؟
بانوان گرام از سرخ‌کن جدید، خرید تازه از دُبی و حمام آفتاب در ناکجا می‌گن و من مثل عقب مونده‌ها نگاه می‌کنم و هیچ وقت نفهمیدم لذت اینها در کجاشه؟
یا از ماشین و گوشی تازه و یا هم از دور از جون شما هیزی بعضی و سخنرانی های سیاسی
همه‌اش گندش درآمده و کهنه شده
بعد می‌گن تو افسردگی روحی گرفتی که هیچ‌جا نمی‌ری. شایدم راست بگن. اما در اوج عاشقیت هم که حالم خوبه باز تحمل چنین مهمونی‌هایی را ندارم

۱ نظر:

  1. سلام
    خوبي خاله جوني ؟
    گل گفتي خاله ... منم اصلا حال نميكنم هــــــــــــــــــــــــــــا
    واه واه

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...