۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه

دل ترک خورده من


از صبح تاحالا اینهمه ژانگولر بازی درآوردم
دل‌نازکی کردم و از هر راه که بود و می‌شد گله کردم
لب برچیدم
از آینه گریختم و گوش‌هام و کیپ گرفتم؛ که قبول نکنم بغض دارم
خیلی ساده است اشک روی صورتم سرُ بازی می‌کنه. مثل بچگی از وضعیت موجود آگاه نیستم
تکلیف، برنامه. یه عمر فکر کردم مدل زندگیم اینه. حالا بی‌اونکه دلم بخواد برش گردونم از پیش‌آمدنش هم نمی‌دونم چه حسی دارم؟
حالم هیچ خوب نیست. دیگه نه آرومم می‌گیره در این صحنه تکراری بی‌رمق بمونم
نه می‌دونم برنامه آینده چیه؟
تلفن‌ها رو بستم تو خونه راه می‌رم و فکر می‌کنم. زنگ در جواب نمی‌دم. نمی‌خوام چیزی بشنوم
انگار دیگه پشت این در به من مربوط نیست. شایدم می‌ترسم داستان دوباره‌ای بیشتر حالم و بگیره
خدایا نگام کن
از درون ریختم. دوباره جمم کن

۳ نظر:

  1. سلام بانوی دل شکسته. می فهمم. دلگیری و ترسیده. کاش می‌دونستم چه میشه کرد ؟ بلند شو و خاک زانو بتکون و دوباره حرکت کن. یادت نرود که خدا با تو است.

    پاسخحذف
  2. yani ke chi khoda ba toost,; man boodam migoftam :
    pasho khak zanoto betekon; az no aghaz kon, ama faghat ba eteka be khodet; khodet; khodet;....

    پاسخحذف
  3. این وبلاگ هم مثل دنیا درش فعلا روی من بسته است
    آخ که کامن، همه جای خوش نشستن می‌گن لنگش کن. باید به این نقطه رسیده باشی و ببینی حتی دلت نمی‌خواد از جا بلند بشی چه به خاک و زانو
    اگر بنا بود تنها زندگی کنیم، بی انگیزه و خاطری که گرمت کنه. همه همچنان غار نشین بودیم و کسی به فکر ایجاد شهرها نمی‌افتاد
    وقتی همه راه ها به هیچستان ختم میشه و تو در ناکجای تام اسیری دلت می‌خواد بچه بودی دوباره به آغوش پدر پناه می‌بردی که تنهای جای امن زمین بود
    من بریدم. نمی‌دونم بعد از این چه کنم. یعنی اصلا دلم نمی‌خواد کاری بکنم. همه چیز بیهوده است. صادقت دروغ بزرگی است که ما خالقش هستیم
    چیزی دلم نمی‌خواد چون به معنای نهایت زندگی رسیدم
    خدا یعنی زندگی و درگوشت بگم خیلی وقت پیش خدا مرده
    هیچ

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...