۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه

ت مثل تلخ


بچگی یادش بخیر. تو عالم خودم مشغول بازی بودم و به فرض خانم والده باکسی گپ می‌زد. کافی بود این وسط‌ها بشنوم " ت " زود از جا می‌پریدم که گفتی، تلخ؟
تا سال‌های زیاد دنیا محدود به من بود و هر جا "ت" بود قطعا گروهی برای من
داشت ندسیسه چینی می‌کردن
سال‌ها طول کشید تا پی بردم، مردم چنان درگیر خودشون هستن که باید با اهرم سرشون را کمی متمایل به خودت کنی
شده حکایت یکی از دوستان که مرتب پی گیر نوشته‌ها هست. پدرجان، با این توجه باید به تو جایزه هم داد
این مدت بیشتر اونها که هر روز میان و یه خط درمیون باهام چت دارن ، هنوز نفهمیدن داستان زندگی من دگرگون شده. البته حالا دیگه متحیرم که اینجا میان چی را می‌خونن؟
شاید کامنت‌ها؟
منظور اینکه، عزیز دل اگر بنا بود این جماعت رفقا به قدر تو حواسشون به من بود. روی سر می‌ذاشتم چه به گلایه؟
جان مادرت من اینجا هر چی می‌نویسم به خودت نگیر
من اصلا خل شدم و فقط با خودم درگیرم. منظوری هم به کسی جز خودم ندارم
هزاربار گفتم مسئولیت تمام سه کاری های دنیا را می‌پذیرم
دیگه به نوشتن هم مالیات نبندین
د آخه من اگه اینجام نگم که سرطان حنجره می‌گیرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...