۱۳۸۶ مرداد ۲۸, یکشنبه

وحشت


از صبح سیگار چای قهوه پشت هم
مات پشت این صفحه می‌شینم و مغزم کار نمی‌کنه. انگار زخم‌هایی درونم دیدم که افتادم به‌جونش و انگولک می‌کنم. دردم می‌گیره. روحم جمع می‌شه اما جایی برای پنهان شدن جز پشت خودم نمی‌بینم
تازه یک کشف بزرگ هم کردم. دوهفته‌است با صدای کتاب گویا می‌خوابم. فکر می‌کردم بازی جدید پیدا شده. اما الان تازه فهمیدم، صدا باعث می‌شه حس کنم یکی غیر از خودم اینجا هست
از تنهایی که عمرا بترسم. در خونه شمال "مردش" جرئت نداره اونجا تنها بمونه. پای کوه و جنگل. اما من آرامشی که اونجا دارم. هیچ‌کجای عالم ندارم
پس نمی‌ترسم
چه چیز تنها بودن نگران کننده یا خسته کننده می‌شه
تکرار من برای من؟
وای کی بود می‌گفت انسان خدا. حالا مثل خر تو گل کیر کردم. میمنت می‌گه: خاله اینها چیه می‌نویسی؟ من دلم می‌گیره
وقتی احساس بیچارگی داشتم می‌اومدم اینجا از تو انرژی می‌گرفتم
خب عزیزم کی گفته بود من غیر از شماها هستم. ببین سطل لبریز شده. چطور می‌شه جلوی ریختن آب را گرفت؟
شاید دارم یه جورایی می‌میرم تا دوباره متولد بشم و بلند شم
اما چرا من از تنهایی می‌ترسم. مثل بچگی که بیدار می‌شدم و دایه تو اتاق نبود
دایه کجایی ببینی که ترسیدم؟

۲ نظر:

  1. banoo jan

    man in dokhter khoshgel ro mishnasam, to cheshmhash shoore zendgi ro mishe did, hanooz ham hamoon shoor to cheshmash hast ba in negah ashna hastam,

    پاسخحذف
  2. salam
    cheshmaye in dokhtare bargh mizane mikhande pas biaeed ba cheshmhaye oon negah konim ta ma ham shad bashim.
    cheshmha ra bayad shost
    jore digar bayad did

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...