۱۳۸۶ شهریور ۵, دوشنبه

توهم زندگی



مرد کاسه گلی استاد به دست به سمت لانجین می‌رفت . کنار ظرف نشست. نگاهش بر کف لاجوردی لانجین رفت و همانجا نشست
کسی از پشت سر هولم داد و برآب افتادم. رودخانه‌ای جوشان و آسیمه سر که مرا با خود می‌برد. وحشت وجودم را گرفته بود و
برای نجات چ دست‌آویزی نبود.
لحظه پیش از سقوط از آبشار، نیرویی بلندم کرد و بر علفزار کنار رود پریشان به زمین افتادم
برهنه و درمانده در فکر نجات بی‌وقفه می‌دویدم . با رسیدن شب چاره‌ای جز ماندگاری نبود. پیش از عشوة سپیده با صدای مرغ سحر بیدار شدم. باید می‌رفتم. یک‌نفس و بی‌وقفه فقط می‌رفتم.
نزدیک غروب بود که از دور خانه روستایی را دیدم . آهسته از بین درختان به حیاط رسیدم و از بند رخت‌های شسته لباسی برداشته و دوباره دویدم. شب وارد ده شدم و مردی غذا و جای خوابم داد. از فردای آنروز در کارگاه نجاری مرد مشغول شدم. گاهی خاطراتی به‌یادم می‌آمد گنگ و بی‌معنا
با دختر مرد
ازدواج کردم. روزی با دوپسر و همسرم برای هوا خوری از ده بیرون شده بودیم. زیر سایه درختی کنار رود یله انداخته بودم که، پسر بزرگم که حالا دوازده سال داشت، در آب افتاد و من با وحشت خود را به رود زدم تا فرزندم را نجات بدهم. که
دوباره عکس خود را بر آب زلال لانجین استاد یافتم. سربالا بردم و من کاسه گلی بردست و دل بی‌قرار فرزند در حال غرق

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...