۱۳۸۶ مرداد ۱۹, جمعه

جمعه بی ما



شکر که نمردیم و یک جمعه خنثی یا متفاوت هم دیدیم
جمعه‌ای که نه یادی از پیشینه درش هست و نه هوسی که تو را
به گذشته بند زده باشه
از بوی گلابی و گردو گرفته تا
عطر عبای پدر و خان گسترده جمعة مادر
دیگه طلبه هیچ کدوم نیستم
حس رهایی از همه بندهای تاریخی وجودم رو گرفته.
دیگه الان مشکل اینه که نمی‌دونم از کجا شروع کنم؟

از همه وابستگی هایی که بندهاش از جانم گسسته شد؛
هنوز گلدان‌های ایوان نگهم داشته
بعضی را اصلا نمی‌شه جابجا کرد
تنها مسئولیتی که در حال حاضر دارم
مثل آبشار طلای محبوبم یا
پیچ امین الدوله که نرده‌ها را گرفته و رفته
این‌ها زنده‌اند

کسی هم مثل خودم حالش و نداره روزی دوبار بهشون آب بده
باز جای شکرش باقی است که بندهای نامرئی گسسته شد
بی آنکه متوجه باشم باغ خاطرات پدر را کشاندم اینجا و حالا درش گیر
افتادم
باید فکری بکنم
این جمعه نه تلخ و نه شیرین؛ بلکه بی‌مزه است
اما نه تعریف و انتظاری نه برای فردا و نه از دیروز درم جا نداره
این یعنی آزادی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...