دوشنبه، دسامبر ۲۱، ۲۰۰۹
لواشک آلو، برگة هولو
تفرش است و خشکبارش و من بودم و یه خانومجان در بخش فم، تفرش
خانوم جان تابستونا از زردآلو و آلوچهها روی بوم خونه سینی، سینی لواشک و قیصی میساخت
دو نوع هم بادام در تفرش هست.
بادام تلخ و بادام شیرین
که البته مثل مردم فرهنگی و باهوشش اکثرا شیرین. خانومجان بادامهای تلخ را میجوشوند، تلخیش که میرفت بو میداد و همراه گردو و بادام ، فندق و قیصی میفرستاد تهران، برای نوههای پسری
البته بستههای خانوم جان همزمان با سفرههای رنگین شب چلة بیبی که در سینی بزرگ روی کرسی از غروب نشسته و منتظره پسرها و عروس و نوهها ............ یکییکی بیان
هر دو با هم رفتندتازه در ده سالگی اتفاقی شب یلدا رو کشف کنم.شاید فکر میکردم سفره فقط مال بیبی بود؟ نمیدونم شاید یکی دوسال فاصله را مادر یه کارایی کرده بود که خیلی یادم نمیاد
یادمه یهروز افتادم به فکر بیفتم که آستینی بیبیجهانی بالا بزنم
بیبیجهان سفرة ترمة سوزندوزی شدة سنتهاش رو برای من بهجا گذاشت
کلاس پنجم بودم که معلم از شب یلدا و فلسفهاش برامون گفت و من با چه ذوقی از هر سوراخ خونه یه چیزی میکشیدم بیرون برای ساختن شب یلدا
حالا بعد از هزار سال دوباره در همون نقطه ایستادم
تدارکات بی پشتیبانی
خودم رو کشتم ولی انگیزه برای بیرون رفتن از خونه ندارم در نتیجه با هرچی که هست
شب یلدا برگزار میشه
خانم والده طبق سنت همه ساله،سهم آجیلم را فرستاد بالا. یعنی داد آسانسور بیاره برام
شیکی داره منو خفه میکنه
هندوانه هم داریم. خب انار هم یکی از درخت میچینم
بعد موز و کیوی و لیمو شیرین. نمیدونم از هر کدوم چند تا . تفاوتی نداره معمولا پریا با زور و دعوا میوه میخوره
پس فقط اصل میمونه ظرف آجیل
شب یلداهای ما که پای کرسی بود و قصههای بیبی و خشکبار خانوم جان این موند ازش
وای به شب یلداهای این بچهها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر