دختره بیتاب شده و میخواد یکی از والدها را واداره بهش حکم کنیم برگرده
مثل اون شاه شازده کوچولو که میگفت: ما به تو امر میکنیم خمیازه بکشی
میگم : تو اینجا هم آروم و قرار نداشتی
این حال رو میشناسم
وقتی، خودم هم اینطور بودم. مهم نیست کجا چه امکاناتی در اختیار ما می ذاره
مهم ماییم که از هیچ امکانات بسازه که تو بارها نشان دادی این توانایی را داری
با این حال و احوالت مبارزه کن
نشین مدام توی خونه، لاکردار تو الان در پایتخت موسیقی جهانی
و هنوز حتا برای دیدن خونهی بتهون نرفتی!!!
من یا کاری نمیکنم یا از هر لحظهاش کمال استفاده رو میبرم
برو بیرون با چهار نفر آشنا شو...................... لاب لاب لاب
آخرش میگه: من اینکاره نیستم. اینجا فقط یک مهاجرم. دوست دارم برگردم به عزت تهرون
برای همین من هرگز در زندگی چنین اقدامی نکرده و نخواهم کرد
تو تفاوت داری، اول راهی، باید فردا رو بسازی
این رودخانهی قصد تو نیازمند به نیروی حرکتیست
انرژیی که تو می ذاری.
با توی خونه نشستن و به ایران فکر کردن قراره چه کنی؟
برگردی به تهران و با افتخار بگی، چند ماه وین بودم، هیچکجاشم ندیدم چون فکرم پیش عادتها و انرژیم خرج تاریخچهی شخصی دیروزها میشد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر