دو طبیعت
یکی سبز و نرم
دیگری خشک و سخت
بعضی این را دوست داریم و برخی آن دیگری
فقط میخوام بدونم چه چیز این سلیقهها رو تعیین و تفکیک میکنه؟
من عاشق کویرم، اما حاضر نیستم اونجا خونه داشته باشم و در جنگل مفیمم
بهجاش هر بار که عکسی چنین میبینم آهم از سر درد بلند میشه
قدیما وقتی بهمن با تو سری میخواست وادارم کنه به مرور
انگار فحش و ناسزا میگفت
همه جونم به درد میافتاد، بدنم کش میاومد و پشتم لرز میکرد
کافیه یکبار مرور کنی، تا ابد ازش بیزا میشی
باید بنشینی و برگهای ریختهی پشت سر را دونه به دونه ببینی
همونا که برای هزارتاش با خودت گفتی، حیوونی ماجرا بودی
به تو ستم شد
و در حین مرور ببینی عجب آدم .... فلانی بودی تو هم هااااا
چون در مرور تو قضاوت نداری فقط شاهدی
نه کسی بناست بهت بیست بده
نه مردودی
خودتی و خودت
در نتیجه همهاش را بهخاطر خواهی آورد
بیکم و کاست
با حفظ جزئیات
و مجبوری خودخواهی و حماقتهات رو بی رودوایسی ببینی
جدای از انرژیهای پشت سر ریختهای که پس میگیری، تاثیرات منفی را هم پس میدی
و همچنان تو فقط شاهدی
بعدشه که کشف میکنه در تمام زخمهایی که خوردی چه نقش پر رنگی داشتی
در مرورهای من
جنگل سبز مازندارن خاطرات تلخ و گرانبهایی ثبت کرده تا کافیه باور کنم
من همیشه عاشق کویر و خسته از جنگل نبودم
آنچه بین من و این دو تصویر قرار میگیره، آش تلخیست که این سالها در این مسیر پختم
از اول هم سفرهای کویری دوست داشتم و زندگی در نقاط سبز
البت که نه به سبزی مازندران که دیگه حالت از هرچه سبزیست بهم بخوره
یهچی مثل تفرش
نتیجهی مثبت اینکه
من عاشق جنگلم، ولی نه برای زندگی کردن
عاشق کویرم، فقط برای سفر کردن
و عاشق تفرشم برای صبح به صبح چشم باز کردن
نه در الان که در کودکی
لامکانی که در زمان گیر کردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر