آخرین باری که برای دفاع از گلی در ارشاد بودم، اتفاقی افتاد که برای همیشه پشت دستم داغ گذاشتم اونورا پیدام نشه مگه..... یه روز از صبح
ممیزی با یک و پنجاه سانت قد در اتاق منتظر من بود
وقتی در زدم و وارد شدم، به زور و منت سر بالا آورد، چشمهاش گرد شد و پرسید:
تنها آمدی؟
متعجب گفتم: مگر قرار بود با ولی بیام؟
و او که از پاسخم شاکیتر شد بلند شد و راه افتاد توی اتاق، دور میز کنفرانس میچرخید و تکرار میکرد:
نه خانم اینطوری نمیشه. باید یک نفر سوم بین ما باشه. الان شیطان بین ما ایستاده
خدا خواست و همان وقت یکی از بانوان شاغل در ارشاد در را باز کرد و آقا کشیدش تو که بیا شاهد بین من و این خانم باش.
که من از چهار خط مزخرف گوییهای گلی با خدا دفاع کنم
وای فکر منحرفش رفته بود تا کجا......................................... شیطان با من و تو چه کاری میتونه داشته باشه؟
تو به زور هم نمیتونی توی چشم و صورتم نگاه کنی و نردبام لازم داری کوچولو...
فکر کن، وقتی با مقنعه و چادر و ... مجبوری بری اونتو باز هم ابلیس حاضر میشه، پس یعنی این حجاب کوفتی و تو سری هم نمیتونه محافظ ما برابر امثال رودسری باشه؟
این چه حجابیه که بابتش اینهمه حقارت میکشیم؟
خلاصه که یه عمری نذاشتن ما غلطی در زندگی بکنیم
شما پات رو از روی گلیم این خونه بردار
اینطوریه که محل امثال شما نمی ذارم، اول عاشقید و دوم مزاحم
سوم دون خوان و چهارم دون ژوان مزاحم
و از جایی که از عصر آدم در این جهان بودم، همینکه س سلام برخی را میشنوم، میفهمم این از هموناست
اقوام رودسری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر