ذهن من شباهت حیرتانگیزی به کمد دختر شلختهها داره که بهقدری آتآشغال درش تلنبار شده، تا درش باز میشه همه چیز میریزه روی سرم
وای از وقتی که ازم آتو داشته باشه، عین کنیز حاجباقر میزنه تو روم که:
ای بدبخت، ای بیچاره، ای حیوونی ... و اگه بخوام باهاش برم روزی چهل بار خودکشی بهم واجب میشه
و چون دستش رو خوندم مثل خانم خانما نمی ذارم چیزی درش جمع بشه
یه وقتا از سر ... و اینا یه چیزایی پشت گوش میافته.
که البته به دلایل دور و دراز تاریخچهای تبدیل به نقطه ضعف شده
از جمله هر کاری که باید بهخاطرش صبح کله سحر بیدار بشم.
از دو روز مونده به تاریخ عزا میگیرم
اینها تاثیر کله سحر روانه شدن برای کسب علم و دانش، مدرسه است.
باور کن اگر آه من میگرفت تمام رانندههای سرویسم به درک واصل شده بودن. گاهی هنوز شب بود لاکردارا دم خونه بودن
دیروز همینطور که سعی میکردم از تخت بکنم مچ خودم رو گرفتم
دو سه کار مونده بود که هی به روی خودم نمیآوردم، ولی تمام روز ناخودآگاه بابتش از خودم شاکی بودم
از تخت کندم و از خونه زدم بیرون « البته بعد از خوردن چای تازه دم صبحگاهانه »
بالاخره ....... الان تقریبا همهاش تموم شد
بعد دلم چای تازه دم خواست
لباس ها رو در ماشین ریختم و با خیال آسوده و ذهن خفه خون گرفته بیام بگم
اول صبح اگه قورباغه زشته رو قورت بدیم باقی تا شب آسوده سپری میشه
هرکاری داری همینحالا بکن
گرنه که این ذهن مکار پوست انرژیهات را میکنه