یکی از موهبات مرور، مکاشفهی خودم بود
مدتی که در چلک فقط مشغول مرور خودم بودم به مکاشفات عظیمی رسیدم که مرا نزد خودم شرمسار میکرد
ما همیشه عادت داریم بیگناه و مظلوم داستانها باشیم
و دیگران بهطور قطع و یقین، مکار و ظالم و ستمگر به جانب ما
و من از این قائده مستثنی نبودم.
در تصاویر همیشگیام موجودی بیچاره، مظلوم واقع شده، خنگ، بیزبان و همیشه شرمسار بودم که هر که از راه رسیده جراحتی برش وارد و رفته بود
همون وسطای مرور که داشتم بیتعلقخاطر خودم را از جایگاه دوم شخص میدیدم
متوجه مکر، حرص، حسادت، خودخواهی، خشم بیحد و ..... دیگر صفات انسانی که میتونه دل جماعت را خنک کنه در تمام اون تصاویر شدم
عجب منه .... ای بودم و خودم خبر نداشتم؟!!
پس چی بود؟
من که اونهمه حیوونی بود پس کو؟
و وقتی مجبوری نقش خودت را در تمامی تجارب تلخ و شیرین پشت سر بپذیری
باید اول خودت را ببخشی بعد دیگرانی را که از خریتهای تو سواستفاده نمودند
بعد از اون هم چون قصد نداشتم دور ریز انرژی داشته باشم، هم آوردم
و از زرنگیهای ابلهانه دست شستم
حالا این فقط منم
چه اینجا باشم چه در جهان دگر
جهانی که با تجربه بیش از دیگران ازش خبر دارم
تجربههای مرگ تا دمه در تا وسط راه تا همین نزدیکیها یا خیلی دور
نمیتونم بیتفاوتازش عبور کنم
من اشتباه زیاد کردم
درست هم زیاد داشتم
اما هر چه کردم خودم کردم
از کسی در این جهان طلبکار نیستم
به کسی هم بدهکار، نه
هر لحظه سعی داشتم مثل همه بهترین شکلی که از خودم سراغ دارم ارائه بدم
و شرمنده اگر اشکال زیبایی نبود
امروز سعی میکنم حرفهایی که معمولا در این گونه مواقع باید گفت را بگم که مجبور نشم دوباره و در یک زندگی دیگه برای گفتنش به این جهان برگردم
ما چه میدونیم؟
اما من به یک چیزی ایمان دارم . اینکه
ما هیچی نمی دونیم
شاید من هم در حال تغییر بعدم و اندکی معنوی شدم؟
نمی دونم
فقط می دونم دلم میخواد اینها رو بگم، شاید ساعتی دیگه سکته کردم و 21 دسامبر هم خبری نبود
ما جاودانه نیستیم
ولی اگر هم باز زنده باشم، ذهنم درگیر نمیشه که:
دیدی باز فکر کردی جاودانهای؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر