۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

یلداهای بی‌بی





این همه یلدا اومد، رفت



یکی‌ش یلداهای بی‌بی نمی‌شه
بی‌بی مستقر در تفرش، بادام و گردو .... بو داده و تلخی گرفته می‌فرستاد
بی‌بی ساکن مرکز تخمه‌های هندوانه و خربزه بو می داد
ما بچه‌ها را هم به خط می‌کرد کنار آشپزخونه و می‌گفت:
بخندید. تا وقتی می‌خندید دهان تخمه‌ها باز می‌شه
و ما اول به‌زور و بعد به حقیقت از ته دل می‌خندیدیم
استادی بود بی‌بی‌جهان
هیچ‌کاری بی‌حکمت نمی‌کرد
مدیر بود و مدبر
هر هنری بگی داشت. فکر کن، سفیدآب مصرفی خونه رو خودش می‌ساخت
تا ذغال گوله شده برای زمستون و خشک کردن انواع سبزی‌جات مصرفی خانواده
مجمع مسی پر می‌کرد بساط شب یلدایی که از صبح کلی بابتش از ته دل خندیدیم را می‌ذاشت روی کرسی وسط اتاق
حتا اناری که دونه می‌کرد، طعم بهشتی داشت
خب تا بچگی، هنوز بهشتی هستیم و خاطرات هم بهشتی می‌مونه تا ابد
دور کرسی با صدای مهربونش برامون قصه می‌گفت: درخت هفت‌گردو. دختر ماه پیشونی، نمکی
شب قلب از یلدا در کوزه‌ی سبز گلی،  هر یک مهره‌ای می‌انداختیم
شب یلدا باهاش فال حافظ می‌گرفت
مهپاره و اینترنت نبود 
همه مجبور بودند برای فرار از تنهایی مدام هم را ببینند 
جمع‌های خانوادگی رونق داشت ولی هیچ‌یک شب یلدا نمی‌شد
امسال پریا هم نیست و منم و میس شانتال
با این‌حال، فرداشب،  شب یلداست


سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...