فکر کن الان ساعت چنده؟
9:12 شب. نشستی و همه وسایل صوتی و تصویری خاموش. سکوت تمام و درباره انرژی مینویسی
که درزی در دل سکوت شکافته میشه و میشنوی
شانتال که در یکمتریت نشسته و چشم ازت برنمیداره، داره زیر لب خرناس خطر میکشه
از اونا که وقتی خرزو خان رو میبینه
و ما که معطل سوژه، تنم یخ میکنه
نگاهش میکنم
بدجور نگاهم میکنه
شک میکنم نه که خودم شاخ یا دم درآورده باشم؟
باز مینویسم و خرناسهای سنگین این سگ سیاه شروع میشه
فکر کن در دو سفر اخیر که شانتال همراهم آمده بود چلک، اگه یدونه از این اداها از خودش درآورده بود
چه بسا اول صبح برگشته بودم تهران
حتما چیزی میبینه که براش خرناس تهدید میکشه یا نه؟
میگن حیوانات غیرارگانیکها رو میبینن
و باید خدا رو شکر کنم که اصلا اهل واق واق و سر و صدا نیست
همه نیازهاش رو با نگاه و از راه تلهپاتی رفع میکنه
مهربونترین، باهوشترین سگ دنیا
میس شانتال
ساعت 9 شب داره این وسط توپ بازی میکنه و خر کیفه
یهو میگم: شانتال.... شب بخیر. برو بخواب.
حیوونی سرش رو میاندازه پایین و میره روی دشکچهاش کنار رادیاتور میخوابه تا صبح، تا من رسما اتاق خواب رو ترک نکنم هم از جاش بلند نمیشه
خدا وکیلی سگ با این همه فهم و کمالات نوبر نیست؟
بچههام رو نتونستم وادارم تا میگم شب بخیر برن بخوابن
این زبون بسته یاد گرفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر