همیشه در این نقطه ایستادم
در تلخترین و شیرینترین لحظات
اینکه درخت باشم، در توانم نیست
همیشه همونجایی هستم که اومدم درش بودن را تمرین کنم
طبق فرهنگ و سنت و حرف مردم و .... اینا الان باید دلم خون باشه که چرا بچهام تو غربت وتنهام
قرار نبوده همیشه بههم بچسبیم
اون از من اومده نه برای من برای خودش
و من تنها اومدم، در اینک هم مسئول کسی نیستم جز خودم
با این حساب یکساعت برای خودآرایی هزینه کردم
نیمساعت برای چشم آرایی
چشم رو اینطور که چند تا از مبل و میزها رو جابهجا کردم .
نمیذارم کانون ادراکم در یک نقطه ثابت و گیر بیفته
برای خودم چای دم کردم
کدو حلوایی پختم
شیرینی کشمشی خنک شده و من هستم
حتا اگر تنها
حتا اگر همینحالا در مریخ داشتم دو غروب خورشید را میدیدم ، باز من هستم
و همهی جهان خواستنیست چون من توشم
چیه خیلی بهنظر خودخواهانه میآد؟
شما یه تعریف تازه بکن
من حتا بچهام را چون از منه دوست دارم
گرنه که یه دور تا سوپر بغل خونه بری و برگردی چهارتا بچهی رنگ و وارنگ میبینم که حسی هم به هیچکدوم ندارم، الا بچه مارمولک
با خودمون صادق باشیم و برای خودمون شمع روشن کنیم، حافظ بخوانیم و یلدا را زنده کنیم
چون
من
زنده ام
ما هستیم، بیا باشیم
راستی عود فراموشت نشه، البت اگه سردرد نمیگیری
عطر خوش هم کانون ادراک را حرکت میده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر