مادامیکه از صبح چشم باز میکنم و تا شب بیاد کلی انرژی خرج روز میشه
باید هم در این ساعات شب دیگه خوان ماتیوس که هیچی خود شخص پروردگار هم تشریف بفرمایند
نمی تونن منو از ته این چاه برزخ تنهایی ببرون بکشن
یعنی یه زمانیه که انگار خلع صلاح میشم و فقط یکی جز خودم می تونه از این گودال درم بیاره
از صبح هر چه تقصیر بود می اندازم گردن، چشم بد، بخت بسته
کارمای نشسته، شسته، قضا و بلا، درسی از قدیم مونده، واحدهایی که جزو دروس درسی نبوده و پاس شده که میزاریم پای اینکه حکمتی درش بود
دیگه به شب که میرسی انواع قصورات بیرونی تهش درآمده و تو موندی و خود ، خود تنهات
وقتی میری کنار و از دور به این تصویر نگاه میکنی میبینی انگار از کودکی تا کنون در همین یک نقطه گیر افتادم
شب و من و بیهمزبانی و غربت بیکسی
حالا این چه تریپ بیکسیست که فقط شبها نمودار میشه؟ نمیفهمم
وقتی در زیر یک سقف حتا با بچهی خودم نمی تونم بخوابم
لابد یکی رو کم دارم چیزی شبیه به رادیو اندکی مترقیتر
حرفی میزنم بهم توجه کنه
نظرش رو بگه، باهام در مورد موضوعات مختلف حرف بزنه
با هم چای بنوشیم
سیگار بکشیم، موسیقی گوش کنیم و وقت خواب دکمهاش رو بزنم خاموش بشه تا شب دیگر
ما را بس
نمیدونم چهطور برای این نیاز شبی دو ساعت همدمی ، آدما ازدواج میکنند که بعد از هم فراری بشن؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر