۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

بوئینگ 777







يه چيزهايي در زندگي تجربه مي‌كنيم كه با هيچ نظام باوري انتظارش را نداشتيم
توجيهي هم براش موجود نيست
همون‌چيزايي كه زيادي بهش گير بدي، دري ديوونه مي‌شي
بي‌خيالم نمي‌توني ازش رد بشي
این بوئینگ 777 یکی از همون‌هاست
به این می‌گن 21 آوردن معکوس
رحمت به روج شیخ مولانا که هزار سال پیش چیزهایی به ذهنش رسید و نگاشت
که هنوز و تا ابد بارها قابلیت مصرف خواهد داشت
حکایت بازرگانی که بنا بود در هند جان بسپره و در بازار سرزمینی دیگه عزرائیل را دید که متحیر نگاهش می‌کرد. از ترس از ناظم کائنات جناب سلیمان خواست او را به سرزمین دور هندوستان بفرسته تا از گزند عزرائیل در امان باشه . و عزرائیل که به جناب سلیمان فرموده بود: من از تعجب و حیرت نمی‌تونستم نگاه از مرد بردارم. در حکمش بنا بود در هندوستان جانش را بگیرم.

ما آرزو می‌کنیم براش می‌جنگیم و فکر می‌کنیم این بهترین راه ممکنه
نمی دونم این بچه‌ها از چی گذشتن؟
نمی‌خوام هم مثل همه فکر کنم
یعنی در ذهن من سقوط آخر ماجرا نیست؛ 
گزینه‌ی اول تغییر بعد به ابعاد موازی یا حتا ربوده شدن توسط فرازمینی‌ها بیش‌تر با جنس ذهنم هم‌خوانی داره
چون همیشه بهترین گزینه‌ها به ذهنم می‌رسه
نه تلخ‌ترین‌ها
حالا

برم سر اصل مطلب
و خودم که ما حق قضاوت هیچ‌کس عیر از خود را نداریم
سال‌های 76، 5 توی خط هراز کار می‌کردم. هفته‌ای دو سه بار این جاده رو می‌رفتم و برمی‌گشتم که مبادا در غیابم کار تعطیل و از
کارگرای شمالی رو دست بخورم
چنی احمق بودم. حتا یک ماه هم زودتر به دنیا اومدم
بس‌که بند تمبان شل بودم همیشه که به کیشت در می‌رفت
اول داستان یک رنو آبی داشتم،
تمام یک‌سال خواب تصادف می‌دیدم
من درش نبودم
از بیرون و در ارتفاعات جایی نشسته و شاهد تصادفی مهیب بودم
یک تریلی می‌آد،
 بعد یک پراید با هم چفت می‌شن، می‌رن ته دره.
 بلافاصله پشت سرش یک ب‌ام‌و
 من اون موقع رنو داشتم
صحنه هربار این‌طور بود که می‌شد مثل ویدئو، فیلم را برد عقب و صحنه‌ی تصادف این سه خودرو را بارها مشاهده کرد
از روی عادت هر بار در دفتر رویاها می‌نوشتم.
من رنو داشتم.
دلیلی نبود به من مربوط باشه؟
تازه من‌که از اون بالا شاهده ماجرام. پس، اصلن مال من نیست
مهر 1376 بر حسب اتفاق و یک تصمیم آنی نادر یک پراید سفید پیدا کرد که جفت بود و مال یک خواهر برادر گفت بیا تو اون یکی رو بردار
منم بی‌اون‌که یاد داستان و رویا باشم هیجان‌زده گفتم: باشه
بارها این خواب تکرار شد و از جایی که حضرت بانو والده هی نفوس بد می‌زد که می دونم تو آخر تصادف می‌کنی.
فکر می‌کردم برای این این کابوس هی تکرار می‌شه
تا اول آذر 76 که با پرایدم تازه از سی‌سنگان گذشته بود.
 جز نور چراغ در آینه‌ی ماشین دیگه چیزی یادم نیست تا وقتی که داشتن از ماشین بیرونم می‌کشیدند و ...... ساعت 19: 25 دقیقه در گزارش پلیس ثبت شد.
یه‌جایی توی بیمارستان به هوش اومدم و زنی مجروح و غرق خون به موازاتم روی برانکادر بود
صدای درونم گفت:
داره می‌میره. مواظب فروغ مرگ باش. چشم بستم و رو برگردوندم.
هر دو در یک زمان از تن کندیم
من برگشتم
او نه

داستان اتومبیل بی‌ام‌و باشه برای پست بعدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...