نمیدونم اونجا چی به سرش اومده؟
هر چه که هست انقدر بو بردم که به جنس مخالف برمیگرده که این پشت دستش را داغ گذاشته
هم سن من و تک و تنها دور خودش میپیچه
میگه: مگه الکی؟ با کی؟
- بچه جان از خونه دربیا، بعد میبینی این دختران بانو حوا برات سر و دست میشکنن
که البته اونها به دردت نمیخورن زیرا با تو کار ندارند و لاکردارا دنبال یک آچار فرانسه یا حساب بانکی سیار هستند
ولی اگر به مکانهای جدید بری و اون شیک بازیهاتم هم بیاری و همه نفهمند تو کیسی
باقیش حله
بالاخره یعنی یکی پیدا نمیشه برات جاذبه داشته باشه؟
من با تو تفاوت دارم
اگر از کسی خوشم بیاد هم زود ذهنم رو پس میزنم چون ترسیدم و اینکه اینجا ایرانه
مرداشم بی جنبه و ظرفیت این دیگه باقی امورات زندگی نیست که بگم: خودم از پسش برمیام
کافیه یه عدش ازت آتو داشته باشن باید دولا بشی و سواری بدی
برای همین هرگز پیش قدم نمیشم و دندان لقش را هم کندم که یکی پیدا بشه منو بهخاطر خودم بخواد
ولی درد علی بزرگتر از این حرفهاست
از هر چیز بهترینش رو میخواد.
زن دیگه ساعت نیست که بگی حتما رولکس میخوام
این باید خودش پیش بیاد
عشق حسیست که با قصد و برنامه نمیشه رفت سراغش
جواب نمی ده
آدمها وقتی میفهمند عاشق شدن، که دیگه شدن
به خودت میآی میبینی زود زود دلتنگ یکی میشی
دلت می خواد بیشتر بشنویش یا گاه حتا از خودت میپرسی
چرا باید هنوز بی او زندگی کنم و .....اینا
بدبختی ما اینه که هیچ کدوم نمی دونیم واقعا چی کم داریم
خانم یا آقای همسر؟
خانم یا آقای، عشق
خانم یا آقای، رفیق
چی؟
ما چی کم داریم که همه فکر میکنند اسمش ازدواجه؟
ولی ازدواج هم نیست
درد ما تنهاییست
همانی که برای نفهمیدنش ساعتهای من یا درکارگاه، یا به بیل زدن، نوشتن ... هر چی که راه داد
فقط به تنهاییم فکر نکنم
من این مدلی میجنگم، نمیشینم کنج خونه ماتم تنهایی بگیرم
ولی علی در همهی لحظات درگیر تنهاییست و هیچ کاری هم نمیتونه بکنه
چون در ذهنش جا نداره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر