پای تیوی پلکم سنگین شده بود
چنان سنگین که حتا تصور رسیدن به بستر از محالات مینمود
با هزار ترفند و فریب واداشتمش به کندن
وای که بعضی خوابهای کوتاه و چرت گون،به ده ساعت خواب بیحساب میارزه
رفتم به سمت مطبخ؛ به خودم آمدم، یک لیوان چای تازه دم در دست و به سمت اینجا روان بودم
که:
مگه آخرین شب سال نود و دو رو میشه مثل مرغ پرید تو جا و وارد قیلوله شد؟
لحظاتی که تا ابدیت تکرار نخواهد شد
این شد که به کل خواب رفت و من آمدم
نمی دونم چهقدر خطا کردم در سال، دی
خدا هدایتم کنه به آگاهی یکایک شون برسم
چهقدر قضاوت کردم بیاونکه متوجه باشم
چنی باعث رنجش دیگری شدم
شایدم اصلن نشدم
ولی از جایی که حتا نفس کشیدن برخی برای پارهای مورد دار میشه
نمیدونم چند مورد نهفته یا عیان دارم که ایگنور کردم
هنوز بهگوشم نرسیده؟
یا ... هر چی
هر کی
هر کجا از من رنجیده، سراپا شرمندهام
باور کنید همه سعی میکنیم بهترین نقشی که بلدیم در لحظه ایفا کنیم
نه قابل سرزنش
نه دوست نداشتنی
نه کم خواستنی
فقط کمی فروتنانه
هم دیگر را درک کنیم
به زندگی لبخند بزنیم
قهر نکینم
پشت نکنیم
هر لحظهاش مال ماست و وسعتش را هنگامی درک میکنی
که داری میری
زندگی را
هر لحظه عشق است
به امید سال سرور و رضایت دل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر