ديدنيه از فردا
بعد از ديدار بزرگان كه امسال نو عيد هم دارندژمن ميمونم و اين خونهي خالي با يك كارگاه كه بناست
كل عيد درش رنگ روي رنگ بذارم و بچگي كنم
در امنه خانهي پدري پناه بگيرم و از غير برهم
كلهي سحر خواب آلود جستم در مطبخ
بايد خميرهاي ديروز ميرفت اندرون فر
ميفهميدم خوابم هنوز ولي نميدونستم از چي اين همه هراسونم؟
ما هميشه پنهان كاري ميكنيم\ حتا از خودمون
مگر اينكه دو تا باشيم يكي در درون و ديگري بر سطح كه اين دو با هم سياه بازي دارند؟
ديگه دقايق زياديست با خودم درگيرم كه:
آخه مگه پارسال چي بود؟ چي شد كه اين همه هولي امسال مانند دي سال نشه؟
بد هم نبود
تنهایی که مواد اولیهی عمرم بوده همیشه تا کنون، اهل دید و بازدید هم نیستم که بگم
نرفته بودم حالم رفته توی پیت
پس چی اینقدر منو ترسونده کا چند روزه موتور هزار بستم به خودم
که امسال ، پارسال نشه
الله اکبر
چه میکنه این عادات با آدم
باور کن اگه هنوز در جناح شیخ خوان سینه میزدم
منم الان یکی از اون هزاران خودرویی بودم که در ترافیک کندوان گیر کردن
میگفتم: اه،پس شما هنوز عاداتی هم داری که بریم سر سراغ خلافش؟
جمع کن بریم چلک که امسال عید هم باید اونجا باشی
نه اصلن هر سال دیگه باید بری اونجا
خب این شد زندگی که تو فقط با خود و بهطور مداوم دست به گریبان باشی؟
مگه شکنجهگر ساواکی؟
تو اومدی که خودت باشی
دوستش داشته باشی
شنا ساییش کنی
بهش احترام بذاری و .... هرآنچه که از غیر همیشه انتظار داشتی
خودت براش بکنی
ها والا
اصولن از جایی خود کفا شدم که دیدم هی میشینم منتظر یکی که بیرون از منه و
پیداش نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر