.jpg)
بوي دردسر تازه به مشامم میرسه
خدا خودش بهخیر کنه
اخوی، همشیره، هر کی که هستی بعد از شمردن نزدیک به سیصد صفحه از گندم
یادت باشه که من از هر سایهای میترسم
دنبال دردسر نیستم
با شوهر، برادر، همکلاسی، هم بچگی ... کسی هم کاری ندارم
عشق تازه نمیخوام
آقای شوهر نمیخوام
افکار سیاسی ندارم،
که ژنم اصلن بهش راه نمیده
به فحشا قدم نمیرسه،
که همیشه به هرآنچه که بودم و هستم؛ به عالم آدم فخر فروختم
چیزی ازم درنمیآد که قبلا از الک وزارت فخیمهی از ما بهترون رد شدم
این قدمهای سخت و ناشناس که بر قالی نازک ذهنم راه میره
منو به وحشت میاندازه
مردم انقدر وقت ندارند، شیفتهی ذهن دیگری جز خود بشن،
نه من چنان قلم شیوایی دارم
که گرنه این همه کتاب بی مجوز نداشتم
خلاصه که از من چیزی در نمیآد
سیصد صفحهای را خواندی که متعلق به گندم تا لخظات پیش و من هر لحظه از نو زاده میشم
پس این برگها هیچ کمکی به کسی نخواهد کرد
مگر به وقت مرور به خودم
لطفا
اینطور به هراسم ننداز
بارها مجبور شدم به اندرونی برگردم و در سایه قلم بزنم
معاشری جز یکی دو تای شما نداشته باشم
و من نه جزئی از این جهان
که به تمام هستی را سهم خود میدانم
همان گونه که به تمام سهم هر یک از شماست و کافیست دست دراز کنید و تکهای بردارید
بفرما تکهای بردار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر