۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

ماری آنتوانت




هر چه شمرد و هر چه گفت: می‌رسید به افسردگی شدید روحی
می‌گم: علی تو چه می‌کنی با خودت؟ پاشو برو بیرون ببین مردم چه شور و نشاطی دارن
همه زنده‌اند، حتا در سخت‌ترین شرایط اقتصادی
و او هم که گمان مبر از پاسخ وا بمونه و ..... تا رسیدیم به نکته‌ای بسیار ظریف و زیبا
علی فکر می‌کنه، آمپر خوشبختی آدم‌ها بر حسب صفرهای حساب بانکی اون‌هاست و متحیر از این‌که چرا با این همه صفر خوشبخت نیست؟
مثلن: یک کارگر یا کارمند در محاسبات علی آدم منزوی و ناچاریه که ادامه می‌ده
افتادم یاد ، ماری آنتوانت که در هنگامه‌ی انقلاب فرانسه می‌گفت:
                                           مردم نون ندارن،   کیک بخورن
هر کسی به دیگران از نقطه‌ی حضور خودش نگاه می‌کنه 
گفتم: علی زیادی موندی توی خونه 
بین واحد من و حضرت خانم والده یک واحد دیگر هست
آقای خانه کارمند وزارت بازرگانی و دخترش در حال کار آموزی برای واحدهای عملی مدرک لیسانس و
پسر شونده پونزده ساله‌اش درس می‌خونه و دو فرزند بزرگتر یکی در لندن و دیگری در مونترال در حال زندگی زناشویی
این واحد،   قلب ساختمان ماست
در طبقه‌ی زیر مادر جان تک نفری در یک واحد و طبقه‌ی بالایی اون‌ها باز منم به تنهایی در یک واحد
و تنها صدای زندگی این ساختمان از واحد مزبور به گوش می‌رسه
صدای خنده، شادی، رضایت 
یک خانواده‌ی گرم و دوست داشتنی
مهم نیست چه‌قدر درآمد دارن
مهم اینه بسیار ثروتمند تر از من یا علی هستند
و چه ثروتی بزرگ‌تر از امنه خانه و خانواده؟
گفتم: علی ازدواج کن، عاشق شو چمی‌دونم یه کاری برای خودت بکن
می‌گه: راست می‌گی؟ خودت چرا نمی‌کنی؟
- من خواستم نشد. کار من از پیدا کردن آقای شوهر به در شده
بیا پست بعدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...