قوانین اجتماعی و فرهنگی از بچگی به خورد ما رفته
نه میتونیم تغییرش بدیم و نه نفیش کنیم
به ظاهر میکنیم
اما در دل باورش نداریم که خودمون انجام بدیم
مثلن
در بچگیهای من جایی برای دوست پسر نبود و در هنگامهی مادریم، از دورهی دبستان مد شده بود
باید باهاش هم قدم میشدم، مثل همه
باید کنترلش میکردم مثل همه
که از محالات بود
همانقدر که حضرت خانم والده توانست من هم میتونم
تا رسید به تولد هجده سالگی پریسا که من و پدرش مثل روشنفکرها براش جشن گرفتیم و زیر یک سقف حضور داشتیم
و غیر از ما دوست پسر، گل پسر پریسا هم حضور داشت
بهقول محمد که میگفت:
از زیر کت دارم بازوم رو میجوم از زیر لپ، لپم که بگم بابای روشنفکریم من
و من که چشم از پسرک بر نمیداشتم تا بفهمم زیر این صورت آرام چه ابلیسی خفته؟
اما هر دو به ظاهر میخندیدیم و والدین جدا از هم ولی رفیقی بودیم که برای دخترک کف میزدند
ما خیلی کارها را از خشم، به مصلحت، ..... انجام میدیم که در ضمیر ناخودآگاه تعریفی نداره و
مثل آتشفشان اون زیر فعاله
حالا دیگه فکر کن با هر موهبتی که در زندگی از خود دریغ میکنیم
اون ذهن نابهکار چه پوستی زیر جولکی از ما میکنه
همینطور انرژی منفیست که تولید میشه
همینطور وسط محلهی ابلیس ذلیل مرده حیرونی و پرسه میزنی
... و مجموعهی مواهب هستی از آن ماست
کافیه دست دراز کنیم و بر داریم
یا به امید یکی دیگه بشینیم که از بیرون برسه و به ما دلیل شادی
یا زندگی بده
که این فاجعه است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر