۱۳۹۳ فروردین ۱, جمعه

این توهم خوفناک




بالاخره نزدیکای ساعت ده می‌شه گفت برای چندمین بار بیدار شدم
آفتاب از پشت پرده پیدا بود
گلوم درد می‌کرد، لرز داشتم و به‌یاد کابوس دی‌شب افتادم
بلافاصله چرخیدم به پشت سر و 
هنوز همان‌جا بود نیم‌خیز شدم که
خنده‌ام گرفت
می‌خواستم هم نمی‌تونستم از جا بلند بشم
تقصیر خودم هم بود
دیدی این چند روز چه‌طور خودم رو خفه کردم برای عیدی فرخ
اما ر به ر گفتم:
عید برای من تا همین سال تحویل و منزل خانم والده است
بعدش می‌رم توی کارگاه تا تهش
خطا در استفاده از کلمات و جمله بندی
  باور دارم کلمات ما صوت و صوت انرژی و پسش قصد روح و .... در نتیجه به شدت در مهندسی گفتارم
تلاش می‌کنم
یعنی وقتی قراره هر چی به زبون می‌آریم وارد تجربه‌مون بشه
چه دردیه؟
اصلن بریم شعر بگیم شاید دنیا گلستان شد
همین‌طوری خرافه متولد شد
تاریکی
ترس
جهل
سکون
ما رو گرفتار خرافه‌های بسیار کرد
این جناب سایه، عزیز‌ترین رختی‌ست که دارم
 اورکتی‌ست که برای یادگار، اقتدار هر اسمی دلت خواست روش بذار هنوز دارمش و خیلی هم می‌پوشمش
این کت وقت تصادف تنم بود
باهاش یه‌جورایی حس خویشی دارم. با من بود و دید چه بر من رفت
تمام مدت داشتم از کت عزیزم می‌ترسیدم
کافی بود چراغی روشن کنم
یا به سمتش برم و اون‌همه این توهم خوفناک رو با خودم حمل نکنم
منی که این‌همه مراقبم این یه چوکه انرژی‌م پرت نره
کلی حرام کردم
فقط با جهل 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...