يه روز بيبيجهان به مادرم ميگفت:
اين گل رو ببين. من ميرم ولي اين ميمونه.
مادرم به قهر گفت:
وا مادر.... خدا نكنه. ايشالله صد و بيست سال سايهتون روي سرماست
طفلي به پنجاه هم نرسيد، از الان من كوچكتر بود كه رفت
حالا نهکه میدونست. اصل کلی بود که دربارهی طبیعت و عمر ما و زندگی باور داشت
خبر از درختچهی رز ندارم که چه شد و تا کی عمر کرد
اما بیبی همینروزها رفت
اما این گلدان که سر درختچهایست در منزل خانم والدهبه سقف رسید، سرش را زد فرستاد بالا برای من
تاریخچهی گلدان برمیگرده به شب مادرزن سلام ما که آقای برادر شوهر بغل کرد و وارد منزل مادر شد
اوه ه ه ه هزار سال از اون زمان رفته
آقای شوهر دو بار دیگه هم ازدواج کرده
منم که انقدر از ایشان و قوم آدم شوهر خیر دیدم
که داغش پشت دستم هنوز هست
امسال در یک جهش ژنی هر دو گلدان بعد از هزارسال به گل نشست
اول خبر گل خانم والده را شنیدم
بعد گل خودم رویت شد
به این فکر میکنم
یعنی ممکنه امسال درخت زندگی منم جوانه بزنه؟
این مواقع چهقدر دلم میخواد، یه لپه خرافاتی باشم
یه نخود باورهای رویایی درم جا مونده باشه
هنوز یه نموره ابله باشم و دوستت دارم را باور کنم
این گل داد
من چرا نه؟
گل داریم تا گل
من نمیدونم چی میتونه انقدر خوشحالم کنه که به گل این درختچه برسه؟
اما چرا که نه؟
یه عمر فکر کردیم میدونیم چی میخواهیم؟
این شد روزگارمون
شاید سی اینکه هنوز یه نقشهی راه در ذهن خیالپرور موجود بود
حالا که نمیدونم چی میتونه باشه
بهتره بسپارم به انگیزش هستی
که خودش بهترین را در این سال 93 برای من رقم بزنه
با درود بسیار و بدرودی نرمنرمک با سال 92 و قدردانی از بابت
کل روزهای رفته که کم خیر و برکت نبود
نصف سال حرص خوردم و دنبال وکیل و دادگاه دویدم
نصفهی دوم همه را سه تلاقه کردم و به خودم برگشتم
به من در سالهای پیرهن بلندی با بادکنکهای رنگی و باد که میپیچید زیر موهام
بین درختان محلهی نارمک
دخترک رویای عاشق رنگ و کاغذ، هنوز پرسه میزنم
از سال گذشته سپاسگزارم و از همهی کسانی که با بیربط وارد زندگیم نشدند
یا شدند
سال تحویل در چلک تجربهی خیلی شیرینی نبود
امسال تازه متوجهش شدم
از حسی که از عید گذشته بهخاطرم میرسید
انزجار و تنهایی
من و جنگل تهش شانتال
به اختیار اونجا نبودم که شاد باشم
سی همین هر چه امسال حالم رو گرفت
به عید پارسال وا نهادم و انداختم گردن غربت جنگل
امسال به تمام عید خواهم گرفت
زیرا باور این سرمونی ریشهای تر از تلاش من برای مقابله با ذهن شرطی و ضمیر ناخودآگاهیست
که به سفرههای طویل هفتسین
شمعهای بسیار و عطر سنبل و شب بود، مریم و بیدمشک
همه آنچه که به قدمت عمرم در زندگی من رسمیت داشت، خو کرده
میدونم ضمیر ناخودآگاه عمل را در دست داره
دستش آتو نمیدم تا سال جدید هیچ مدل کم بیاره و بندازه گردن کوتاهیهای خودم
ما همهی این رسومات رو نه تنها باور داریم که از خالهاییست که بر جانمان نقش بسته
نمیدونم سال 92 چند بار حال چند نفر را گرفتم، شرمنده تمام قد
به هر کیهم که لطفی داشتم، نوش جانش
از همه اونایی که حالم را گرفتند و موجب شدند به خودم برگردم و چراییها
از همه اونا که اصلن یادم نبودن یا یادم بودن
از هر موهبت هستی
از خودم که هیچ وقت واندادم
همیشه جنگیدم
پوست انداختم
بزرگ شدم
از لوسی رستم
و اینکه هر لحظه مراقبم خوابم نبره
نه در خوشیها و نه ...
متشکرم سال در حال پایان
برای تمام روزها و شبهات
هربار که خورشید دمیده
ماه رسیده
راههای باز و بسیار
به امید تحول و رشد در سال 1393
برای امسال 1393 دارم یه کاری رو میکشم
امسال به نوشتن بسنده نمیکنم
قصدم را رسم کردم
قصد اقتدار، رضایت، پیشرفت، آرامش،رسیدن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر