۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

کباب تابه‌ای



بعد از یک خروار بوی وانیل و هل تازه  یادم افتاد 
دو روزه  غذا نخوردم
یهو دست و پام افتاد به لرزه
چشمام سیاهی رفت
 گفتم: دخترم چی دلت می‌خواد بخوری؟
البته چیزی نداریم. برات درست میِِ‌کنم
فکر کن...
ول زد و گشت و برگشت گفت: کباب دیگی با کته نرم 
وای دلم ضعف افتاد
از بچگی من بودم و ماهیتابه مسی مطبخ و وقت کباب تابه‌ای که به دیگی معروف بود
دیگ همون قابلمه‌ی یه ذره کوتاهتر بود
تازه ، نه اینا که معلوم نیست گوشت مارمولکه، یا افعی که ملت این‌طور زهر خوردن؟
گوشت تازه ، کشتار روز
نه این یخی‌ نکبتی‌ها که معلوم نیست از کدوم قبرستون میاد
اه... دلم بهم خورد
ته دیگ،  مملو از گوشت؛  با ضخامتی اساسی
خانواده‌ها جمعیتی بود
منم اون ورها 
به قول استاد ارجمندنیای نازنین، دور و برها 
می‌پلکیدم تا حسابی گوشت آب می‌انداخت
در اولین حرکت تکه‌ای نان و هول هولی در دیگ و داغ داغ در دهان
وای خدا چه‌قدر این‌ دزدکی‌ها، مزه می‌داد
نه که گوشت‌های این دوره از ضخامت و قوه رفته 
که، جیزی که حاضر و آماده باشه، حال نمی‌ده
تا توی گورم حال نمی‌ده
امشب بال بال زدم
سوختم نداد که نداد تا گفت: 
یه ذره بریز تو کاسه کوچلو داغ داغ بخور
وای خدا جون
سر خوردم
پهن شدم روی زمین
انگار وسط بچگی بودم
ولی سوختم تا دلت بخواد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...