اوه ه ه سالهاست با آينههاي خونه مراودهاي ندارم، زيرا
از جیوه و چشم و چال رفتن
من همونیام که هزار سال خودم را درش دیدم
از عصر بانو زلیخا شروع کرد به غش رفتن، تار شدن، پیر شدن ... و من را خوب نمیدیدن
ها
منم سه تلاقهشون کردم، سی همینکه هزاران سال بشر از پیری و مرگ ترسیده
ما که به شکر خدا از جفتش ترسمون ریخت
گاهی ازم میپرسن: چه میکنی با خودت بعد از هزار سال هنوز خوب موندی؟
- معلومه چه میکنم. شوهر ندارم تا تند تند پیر بشم
بنا باشه صبح تا شب ذهنم دنبال یکی دیگه بره که آی کجاست؟
یعنی این گوشی از دستش نباید بره رو زمین؟
یعنی آنتن انگولک کرده که در دسترس نیست؟
یعنی از اون حرفی که زد چه منظوری داشت؟
یعنی الان بغل یکی دیگهاست؟ داره چشم چرونی میکنه؟
دوباره و سهباره زیر سرش بلند شده؟
نکنه چک برگشتی داره؟
خاک به سرم، باز یه چی میخواد که اییطور مهربون شده و ................... تا صبح میشه ز این
آیا اما ها برای ذهن معلول زنونه نوشت
منم که بر منکرش لعنت که زنم
با این تفاوت که کافیه شک کنم، دیگه صنار و چورک به کارم نمیآد
به گفتمان متمدنانه هم نه
بلافاصله از صفحهی روزگار محو میشم
دست من نیست که ذات زنانه تعریف خودش رو داره و ذهن مهارتی ویژه در براندازی دودمان آدم
چه کاریه؟
خب نمیخواد؟ بره گمشه، انرژی اضافه برای خرج نگرانی کردن، موجود نیست
موضوع فقط در همین نقطهاس
پیشنهادات شبانه روزی ذهن در سمت و سوی براندازی
اون ترجیح میده چنان فیتیله رو ببره بالا که یهو کل ذخیره و موجودی انرژیت با هم بسوزه و اون حالش رو ببره
بعد از من
منی دیگه
مثل مواقعی که یکی تصمیم به خودکشی میگیره
همون زمان ته فیتیله است
مالیات که نداره. میخوای باور کن میخوای نه
تا حالا دست به خودکشی زدی؟
من اوستاش بودم یه وقتی
زمانی وارد عمل میشی که تمام باورها، امیدت به خودت به دنیا به فردا نابود شده
رسیدی به ته محلهی ابلیس نابکار که موزیانه خیره شده تو چشمت و بیوقفه یادت میآره
هیچوقت موفق نبودی،هیچکس دوستت نداشت
همیشه بیچارهای، همه خوشبختن و تو آوارهای
گوش بده صدای خندهها رو یا پچ پچی که دربارهی توست
دیدی اینم تو رو نخواست
اصلن هیچکی هیچکجای دنیا تو رو دوست نداشته و ........................... تا ابدیت سوژه هست برای رودر رویی باهاش
اما ما همون زیر یه خم اول و پیچ دوم وا میدییم چون تحمل نداریم تمام باوری که از خودمون ساختیم
یکباره به باد فنا بره و راست راست راه بری
بعد اقدام میکنی
در همان لحظات تاریکه، واااااااااااااااای خداااااااااااااااا چرااااااااااااااااااا من؟
بسته به اینکه کجا و چهقدر سوخته؟
اگر خیلی عمیق باشه، به امداد و نجات نمیرسه
اما
همه اونا که یه روزی انتحار کردن و هنوز راست راست راه میرن، واقعا جاییشون نسوخته الا من شون
باید گرسنه آوارهی کویر باشی تا بفهمی نیازهای واقعی انسان چیه؟
اون کیه که در تو محبوس شده؟
نه وسط جماعتی من که از تو منی عظیم ساختن از جهان بزرگتر
این دست اقدامات از سر لوس بازی، منیت و امید به اینکه یکی بشنوه، ببینه و بفهمه که تو درد داری
به کمک نیازمندی و ...... آجان بیا منو ببر
نمیدونم چرا از اینجا شروع شد؟
این چند روز هرکسی که دیدم موضوعی پیش اومده که بیوقفه براش از نقش خودکشی و ذهن بگم
شرط بین خدا و ابلیس
امیدوارم کسی اینجا قصد لوس بازی نداشته باشه که بیاراده با او گفته باشم
این دنیا بهقدری زیبا به قدرس خواستنی و ساختنیست که میترسم وقت کم بیارم برای مشاهده و تجربهی همهی آنچه برای بودنش آمدم
کی دیگه اختیارش رو به ذهن میده؟
سی همینه که هنوز پهن نشدن وسط آینه
لاماهای تبتی رو نگاه کن
یک چین اضافه توی صورت ندارن، صورتی بی رد پای ذهن
کار ذهن این است
هول دادنن به سمت ورطهی بیماری، پیری و مرگ ناگهانی و زودرس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر