امروز دست خودم رو گرفتم بردمش خرید
سینره خرید، سه رنگ
جل الخالق
خرید شب عید که رنگ و بوم نیست،
اما برای خود من خرید شب عید یعنی کاری که امروز کرد
گل خرید، قالب باقلوا و آرد برنج و از این خرت و پرتها
شرمنده اگه سر از بوتیک و طلا فروشی در نمیآرم
تازه بهش فیس هم میدم
خدا که همه رو در یک قالب نیافریده
شاید من در زندگیهای قبلی اگر درست باشه، شیرینی پز یا آشپز یه بزرگی چیزی بودم
طبعم به کم هم نمیکشه.
بهترین و بیشترین
سی این میگم یه بزرگی
گرنه خودم که از وقتی یادم هست من بودم و دخترا
به سینی بزرگان راه که نمیده هیچ
سالهاست به مناسبت عید از این کارها نکردم
سی اینکه دو روز اول میرفتم دست بوس همشیرهها و خانموالده و اخوین گرامی که هر سال از عدد شون کم میشه
و بعد از چهارم راهی جاده بودم تا بعد از سیزده
به عبارتی از تاریخ متارکه چنین همتی برای عید نکردم
امسال هم به میمنت و مبارکی برای دل خودم بود، سنگ تموم گذاشتم
نخند
به چی میخندی؟
بالاخره یه جوری باید عید و بهار و عطر قشنگ حیات رو میآوردم به خونهام
که دیگه تمام سال مثل سال گذشته منتظر نباشم چیزهایی حالم رو بگیرند که به سال تحویل در جنگل و در عین سادگی که نه
سفرهی تهی ربطش بدم
هر چی دستم اومد گذاشته بودم
اما سفرهی هفت سین من نبود
به دلم مونده بود
چند روز اول هم تا دلت بخواد هوا بارونی بود
و حبس شده بودم در خانه
بذار عکسشم بذارم
اینا
بهجای سنبل و سنجد، کوارتز های انذژی و ساحری، شیخ دون خوان رو گذاشتم وسط هفت سین
بی نتیجه هم نبود
یک بار برای همیشه بعد از صد سال
این مسیر انحرافی برای ابد بسته شد
البته اگه چند وقت دیگه نیام بنویسم که:
وای دیشب........... یه رویایی دیدم
وای چنی اشتباه کرده بودم دوباره
دارم میرم چلک
با قصد و روح قرار دیدار دارم و
از اینا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر