۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه

لحظه‌ی پسین




چه‌طور مي‌شه با حقيقت وحدت وجود از هم بيگانه مي‌شيم؟
چه‌گونه می‌توان انسان بود و به دیگری نیاندیشید؟
 مگه می‌شه جزئی از کائنات به درد بیاد و خم به آبرو نیاورد؟
می‌شه؟

در ذات ؟ 
نه
در ذهن؟
آری
سی همین از بهشت دور افتادیم، زیرا پراکنده شدیم
درد کشیدیم، ترسیدیم و به نقطه‌ای در انزوا پناهنده شدیم
و این یعنی آخر دنیا؟
برای من خیر
شاید احدی در زندگی مرا آزرده باشه، این کل هستی را در بر نمی‌گیره
باورمندم که هر آن‌چه در مسیرم پیش می‌آد، فراخوانش از جانب ذهن صادر شده
و این منم که وظیفه دارم اختیار به دست بگیرم و به ساز تیره‌ی ذهن نرقصم
نمی‌دونم دیشب چه‌قدر خوابیدم، با علم به این‌که تمام دیروز در بستر سرماخوردگی بودم
تب و لرز و ..... ذهن آشفته‌ام
معمولن مواقعی این‌طور می‌شم که ذهنم درگیر شدید با موضوعی پیدا می‌کنه
تازه تب و لرز هم چیزی نیست، تمام شکستگی‌های کهنه هم به درد می‌آد
این نقش ذهن در زندگی منه 
و جایی در این جهان پر عظمت هواپیمایی به ناگه  از صفحه‌ی رادار منطق‌ حذف می‌شه
محاله بتونم آروم بگیرم
حالا این‌که سی این مریض شدم یا سی سرما و در بیماری موضوع بوئینگ خفتم کرده باشه
من همه این عواطف انسانی را دوست دارم
از این‌که نمی‌تونم از کنار دردهای هم‌نوعانم با بی‌تفاوتی عبور کنم
و نیاندیشم به این‌که اون مسافران چه لحظاتی را طی کردند و یا هنوز در حال گذرند
یا حتا پسر بچه‌ای که برای خرید نان از خانه خارج شده بود و بعد از نه ماه کما جان سپرد

مرگ هراسی نداره
من این‌طور تجربه کردم
شوقی سراسر سرور که تو رو به خونه برمی‌گردونه
اما چی فکر می‌کردیم چی شد، می‌مونه
یعنی گریپاژ می‌کنه ذهن و منطقم با هم که 
ای دنیا تو چه جای مخوف و غیر قابل پیش بینی‌ هم می‌تونی باشی
و از همین روی باید در هر لحظه زندگی کرد
در همین ثانیه‌های اکنون که نمی‌دونیم در لحظه‌ی پسین چه رخ خواهد داد؟

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...