۱۳۹۳ فروردین ۱, جمعه

زیر طور



وای که فقط خدا به‌خیر کنه این سالی که نکوست و از بهارش پیدا بود
چشم همگی بد نبینه که چه‌طور آغاز شد این سال نویی
تازه با اون همه قصد مکش مرگ ما
اصلن از اولش بگم
دیشب بعد از دو روز بدو بدو بالاخره تونستم سینه خیز خودم رو به  خاکریز بستر برسونم و کاش به همین‌جا ختم می‌شد
از قدیم گفتن: هر چی سنگه مال پای لنگه
نمی‌‌دونم چه ساعتی بود که نه صبح و نه شب بود هنوز
بین تاریک روشن؛ از خواب پریدم
تو گویی زیر کوه طور گیر کرده بودم
در لحظه‌ای که خداوند به لعن بنی‌اسرائیل،  کوه طور را بر فراز آسمان و تا هنگامه‌ی
 مابین دو زمانی بالا برد
انگار مثل کرم از توی خاک بیرون زده بودم
همه جونم درد می‌کرد
بی‌شک تمام شب در حال حفر حفره‌ای بودم 
سعی کردم بلند شم که ... 
حصور دیگری غیر از خودم رو خوب می‌فهمیدم
شاید حتا صدای بم نفس‌های خسته‌اش


انگار ضمیرناخودآگاهم همیشه منتظرش بود چون بلافاصله
 ضعف کرد  و از حال رفتم


لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...