السلام و عليك همسايه
ديگه با سر انگشت ميشه شمرد،چند روز تا عيد مانده
گو اینکه همین حضور ما براین زمین، خودش هر روز و هر لحظه التزام به سرور و پایکوبی داره
لیک ما، بهش توجه نداریم و صرفن نق میزنیم
و این فقط یک پدیدهی ذهنیست
ربطی هم به جیب مبارک و نظام گرام هم نداره
همه وقایع
اینجا در ذهن شکل میگیره و تعریف میشه
یک رفیق قدیمی دارم به نام علی، سکن و مشهد و از ورثهی معروف امام رضا
همونا که نسل در نسل هر چه بخورند هم تمام نمیشه
بچهسالی رفت آمریکا و همین ده پونزده سال قبل برگشت وطن
اینکه چه حدوثی برش واقع شد که برگشت، بماند و اینکه از هنگامی که برگشته خودش را در یک واحد اختصاصی حبس کرده و در جهان را هم بسته
یه، جورایی دردهای مشترک زیادی با هم داریم و در نتیجه او تنها کسیست که هر چه ناله و نوله دارم
میتونم با خیال راحت براش بگم و هیچگاه مثل معمول آدمها
نمیره بالا منبر که، بابا جمع کن تو خودت یه پا اوستایی تو دیگه چرا......؟
بهطور معمول برام افت کلاسه که گوشی را بردارم و به کسی بگم:
ببین. تو مگه رفیقم نیستی؟ من حالم خوب نیست و تو چه میکنی؟
من مسئول هر حالتی در خودم هستم لا غیر
از همین رو خودش پیداش میشه
همان زمانهایی که مثل من کم میآره
دیشب دو سه ساعتی گپ مفصل داشتیم که باشد برای پست بعدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر