۱۳۸۵ آبان ۹, سه‌شنبه

حرفی بزن گلم





هر کی دیگه جای من بود تا حالا هزار بار بولی بولی می‌شد.
نمی‌دونم شایدم شدم و هنوز گرمم حالیم نیست
در خبری اون زیرمیرا نوشته شده
دخنرم ترکم کرد
از انصاف به دور بود نگم
صرف نداشت و برگشت
زندگی راستی چه زود می‌گذره
آدم از فردای خود بی‌خبره

قاچاق عشق


پس این داستانی که میگه : تنهایی فقط خاص خالقه که لنگه نداره چی می‌شه؟
این بنده‌های طفلی هم که اغلب بی لنگه‌اند . خدا رو چه دیدی شاید اگر لنگه داشتیم.....استخفراله
نکنه جماعتی به خدایی رسیدیم و خبر نداریم؟
ولی خدل باید تک باشه . اگه بیشتر از یکی باشه دیگه خدا نمی‌شه
یک‌سری از رفقاهم که براین عقیده‌اند که ما رو آفرید تا از طریق روحش عشق رو تجربه کنه
خب نتیجه معلومه دیگه
این که تاحالا عاشق نشده که بدونه ما چی احتیاج داریم؟
در نتیجه همه موندیم پشت خماری
به هر حال آخدا ما هم تنها موندیم . هم نفهمیدیم عشق آخر خوراکی بود یا پوشیدنی
دیگه به کجای خدایی‌ات می‌نازی؟
یادم باشه سفارشت رو به انجمن تولد دوباره بکنم که مسئول بزرگترین خماری های دنیا از طریق قاچاق کالای شمایید
تمامی تنهایان هم خدایند وگرنه بی‌خودی نگفتند تنهایی خاص خداونده

زن زایی


از زمان ننه آناهیتا زن‌ها استقلال داشتند و اگر دلشون نمی‌خواست محل هیچ مردی هم نمی‌ذاشتند
هر وقت هم دلشون بچه می‌خواست کافی بود چشمه‌ی مقدسی پیدا کنند و خلاصه مشکل ادامه نسل هم حل می‌شد
باور کن. کلی از این نمونه های از نوع معروف داریم
بودا ، زردشت ، مسیح
ببین تازه جنس‌شون از محصولات مردونه بهنر بود و از خودشون یک حرفی باقی گذاشتند
این قصه از ننه به بی‌بی ، از بی‌بی به خانم والده و از او هم به مادر جان و در زمان ما از زبان مامی نسل به نسل نقل شده و ما هم کلی حالش رو بردیم
اما امروز کشف بزرگی کردم که فکر کنم کشفم پوز ادیسون و اکتشافاتش رو بزنم
آقا چه‌طوری که این اولیا مخدره های خود کفا همه ذکور زائیدن و در این بین خبری از دختر نبود؟
نکنه در عهد عتیق راست گفته که
پسران خدا دختران زمین را دیدند و از آنها دختران به دنیا آمدند و نسل انسان خدا
ور افتاد ؟
غلط نکنم بهشون رو می‌دادیم انجمن قدیسان متشکل می‌شد از گی کلاب واتیکان
پدر ، پسر ، روح القدس
بی‌خیال مریم هم که مادر باکره پسر خدا بود
باز دم حضرت محمد گرم که فاطمه براش
ام ابی‌ها بود و عایشه ، ام المومنین

دو ریالی


از تاثیرات معجز این دکترما چه عجب که امروز جهان را وارانه کرد
الان میگم. چند ماهه به دنیا اومدی؟
از وقتی اومدم خونه کشف بزرگی کردم که مطمئنم تا حالا کسی قبل از من بهش فکر نکرده
این جماعت خلق خدا . تا ریال نریزی جوابت رو نمی‌دهند. مثل تلفن عمومی
البته با نوع کلاس و اینها کار گاهی به تلفن کارت یا همراه می‌رسه که هزینه‌ی این یک قلم خداوکیلی کمر شکنه
شاید بشه خانم ها رو در این رده قرار داد
از صدقه‌ی یاهم تلفن اینترنتی و یاهو مسنجر که دیگه نگو
خلاصه اگه کریدیت کارت و سکه و ریال نباشه
مشترک مورد نظر
یا آنتن نمی‌ده
یا
در دسترس نمی‌باشد

جدی ، رفتی؟



به قول گلی: چون خدا آدم رو از خاک زمین درست کرده. جینسش شیشه خورده داره
بی ربط هم نمی‌گه
رابطه شروع می‌شه تا جاهی خوبی یا میره یا نمیره
اما آخر بازی همونی که قصد کرده بازی رو که دیگه مزه‌اش تکراری و لوس شده تموم کنه. وقت رفتن
می ایسته. قدمی به عقب نگاه می‌کنه و می‌مونه تو خماری که
من گفتم تموم ، خداحافظ. نگاه این هم چدی جدی رفت
این از ورم غده خودبزرگ بینی بوجود میاد
ما دوست داریم همیشه یکی التماس کنه نرو ، بمون
و اگه نگه و به راحتی راه و بگیره و بره معلوم میشه
منو واسه سرگرمی می‌خواست
نگاش کن از خدا خواسته بود برم
معلوم بود زیر سرش بلند شده
من گفتم تموم . چه زود بل گرفت

تنیس با عزرائیل



شکر پروردگار تنیس من و عزرائیل هم خوب شد . البته تخته رو هم از حضرت اجل عزرائیل یادگرفتم به هر حال چیز مهمی نبود و با کمی دکتر بازی ، آی فکر بد موقوف.
نه از اون دکتربازی‌های بچگی
شکر خدا که مملکت اسلامیه و پرستار زن برای زن
خدا رو شکر کنیم نمیگن ‌ بیمارهای زن رو نباید دکترهای ذکور معاینه کنند
به حر حال یه سور دیگه بزنم پر می‌شه
البته دیشب دیدم یه نموره از قصد می‌بازه . گلی میگه
ایی بدبختم تو رو شناخته. می‌دونه تا پات برسه اون بالا همه تقصیران و می‌اندازی گردنش و خودت میشی عزرائیل
فیک کونم واسته همین تا هزار سال دیگه هم تو رو نبره

۱۳۸۵ آبان ۸, دوشنبه

گلخونه


از بچگی امن ترین جای دنیا برام گلخونه بود. حتی گاهی قایم می‌شدم و از اینکه پیدام نمی‌کردن ، تا پوست حال می‌کردم
خالا که دیگه نه از باغچه‌های باصفای هشتی و حوشخونه دار خبری نیست. خیلی عادی است که در هفتاد متر خونه ‌های امروزی یک گلدون هم زوری جا می‌شه
به هر معجزی که هست من یکی در ناکجای بالکنی درست کردم
باورت می‌شه هنوز از اینکه اونجا قایم می‌شم لذت می‌برم و نوعی آرامش بهم میده ؟

نقطه ضعف


و خدا از انچه مي ترسيد به سر شما خواهد اورد . س توبه 9 ايه 64
همیشه فقط ادعا
چنان با خدا شرط و پی می‌کنم انگار که هم‌خونه منه
داستان در مسیر رشد و تکامل هستی است و هر کی قدم به راه می‌ذاره باید تک تک نقطه ضعف هاش رو از بین ببره
اون‌وقت من چه می‌کنم؟
میگم : خدایا منو با هر چی امتحان می‌کنی بکن جز با بچه‌هام
خودم به زبون رسمی دارم نقطه رو نشون می‌دم . توقع هم دارم از بقال سرکوچه امتحان بشم
خدایا ما چی بدیم این بهشت رو واگذار کنی به این مردهای قلچماق که از پس تو هم بر میان چه به این تخم‌جنها‌ی بو نداده

۱۳۸۵ آبان ۷, یکشنبه

از یاد تو برم


تنها ترین من
تنها نذار منو

تنها سفر نکن
سفر نکن

این دل شکسته‌ی از یاد رفته رو
دیوونه تر نکن

اینهم شاید خطی چند از عمیق ترین زخم روحم
.حالم بده دیگه روح و جسم و همه چیزم ریخته بهم
قراره این جناب جبرئیل هم این ابلاق رسالت رو نیاره که من دیگه اینکاره نیستم

دخترم ترکم کرد

کم گریه کن گلم
من کم تحملم

حرفی بزن گلم

من کم تحملم

با من بمون گلم من کم تحملم
باگریه های تو روزهای شاد از یاد می روند
کم گریه کن گلم
من کم تحملم

۱۳۸۵ آبان ۵, جمعه

اصلا هیچکی منو دوست نداره

من که خداوکیلی دو روزه حال ندارو بیمارم
از قدیم گفتند ناز کش داری ناز کن نداری. دست و پات رو دراز کن

من همین بگی یا نگی تو همون پزیشن درازم

ای داد بیدا اصلا از اولش هیچکی منو دوست نداشت

فکر کن ماجرای حمله صدام اینطور ساختمون ما رو تخلیه نمی کرد
که خیر بیماری من کرد

آخه آخ خدا روت می‌شه تو چشم من نگاهی کنی و حس کمال برت داره؟ شیش طبقه آپارتمان مونده و یه نیمچه آدم مریض

گدایی




منتظره بهونه بود که ازش بخواد ، تو رو خدا بمون. به پات می‌افتم
خیلی رمانتیکه نه؟
اما این یعنی چی؟
وقتی کسی ما رو نمی‌خواد دلیلی نداره ما اون رو بخواهیم؟عشق عشق می‌آفرینه
شاید اصلا چیزی این میون به‌جود نیومده که یکی از طرفین می‌خواهد بره
چرا باید عشق رو از کسی که حتی لمسش نکرده گدایی کنیم ؟
نو فقط در عطش تجربه‌ای. چه بسا بعد از تجربه اون نخواهی حتی اسمش رو بشنوی
بابا بیاین تو این غروب شب جمعه دل هم رو نشکنیم . یک لبخند برای هر یک از ما کافی است به خدا قسم می‌خورم
از نوع پیشاهنگی

۱۳۸۵ آبان ۴, پنجشنبه

یاد دوست

چی می‌شد اگه هنوز بود؟
کی رو کار نداشته باش. بالاخره همه یک کسانی رو در ذهن داریم که گاهی فکر می کنیم اگه هنوز بود، چی می‌شد؟

حالا مخاطب منم یکی از همون تصاویر و یادهاست
. دیدی ؟
بعضی‌ها گاهی چنان جفت و چفت آدم در میان که ایمان داری دیگه خودشه

یک‌جوری هم از صفحه حذف می‌شن که تو همیشه تو خماریش می‌مونی که بالاخره این بود یا نبود ؟

گمگشتگی چند برابر می‌شه. حالا دیگه هم منتظره اونی که از اول قرار بود یک روز پیداش بشه ؟

یا اینی که نیست؟
ممکنه
همون کسی بود که شاید زندگی‌ها طول بکشه تا یکبار دیگه مقابل هم قرار بگیریم
البته اگه سهمیه‌ای برای بازگشت مونده باشه. من که با این بمیر بمیر در این زندگیم غلط نکنم هر چی کوپن داشتم باطل شد و نه گمانم برگشتی باشه
چه غم‌انگیزه برسم سر خط و بفمم ، دیگه سهمیه‌ای برای تجربه نمونده و نتونستم از این گذار عبور کنم

خداوندا عشق را بر ما حادث کن

بارون


داره بارون میاد و صداش رو زیر چرخ‌های ماشین ها می‌شنوم. دلم ضعف میره پا برهنه برم زیر بارون
انقدر بچرخم و بالا و پایین بپرم که همه خاطرات کودکانه رو تازه کنم دلم می‌خواد خیس بشم، خیس خیس خیس
آب از موهام بچکه و صورتم رو غسل بده
برم و کودکانه عشق رو صدا بزنم
با همان پاهای برهنه و سر خیس
تا می تونم بدوم. تا هر جا که دلم خواست، حتی شاید از دیوار سایه‌هم بالا برم و ابلهانه بگم: سلام . چه هوای خوبیه ؟
بیاید همه زیر بارون
نترسین آبروتون نمیره کم هم نمیارید. بیاید بذاریید بارون تنتون رو بشوره و دوباره به دنیا بیاییم
کسی که مال من و از من باشه
با پای برهنه و سر خیس
پیداش می‌شه

تخته نرد


ببین وقتی میگم مواظب گفتار و کلامی که به زبان میاریم باشیم . کسی جدی نمی‌گیره
دیشب از سر شیرین بازی گفتم : بگم که لال از دنیا نرد
از صحر عزرائیل اومد. فکر کردم شاید اومده توشته بده که جاودانی‌ام
اما ذهی دل خوش و خیال باطل
اومده بود خودی نشونم بده که یادم نره دنبال چی برگشتم و همه کار کردم جز تلاش در مسیر هدف. بیشتر ساعت روز تا همین نیم‌ساعت پیش در رختخواب تخته بازی می‌کردیم
لاکردار آس می‌گرفت! فکر کن این رکب و کلک و اینها در بین فرشتگان هم مرسومه! چهار برگردون می‌دونی چیه ؟ همون
چهار هیچ به نفع اون بود که ورق برگشت و در دقیقه نود . یک شش و بش و یک جفت شیش نجاتم داد و بارزی رو بردم
اما از شوخی گذشته . یک ذره انرژی نداشتم که از اتاقم دل بکنم. حتی مغزم هم کار نمی کرد و تمام امواج آگاهی کائنات به دره بسته می‌خورد و برمی‌گشت
از شما خبر ندارم . اما من عادت ندارم بی عشق زندگی کنم. حالا هم که باطری به آخر رسیده
حرف زدنم نمیاد

۱۳۸۵ آبان ۳, چهارشنبه

شراکت


خب دیگه ساعت از سیندرلا گذشت و وقت جیش بوس لالا رسیده. دیدم حیفه چیزی نگفته بخوابم و ترسیدم زبونم لال. لال از دنیا برم

زیر هیجده سال برن بخوابن با بزرگترها حرف بزرگونه دارم

این خداوند عالم روش می‌شه فردای قیامت توی چشم من یا شما نگاه کنه؟
من هیچی، آدم و جایزالخطا هستم. سرکار که خداوندگار عالمی چرا باید پرونده‌ای از زیر دستت گم بشه؟

شده دیگه حاشا نکن پدر جان
وگرنه شما چنان همه چیزت به جا و براست که امکان نداره منو یادت رفته باشه

اصولا جلال و جبروت عرش کبیریایی میره زیر سوال ببین چند روز تعطیل از عمر ما رفت و بی عشق چه ها که نکشیدیم

این بدبختی نیست که یکی رو نداشته باشی به یادش صدای زیبای این آقازاده‌ی شجریان رو گوش بدی و حالش و باهاش قسمت کنی
آخه اینم شد زندگی ؟
من‌که حال نمی‌کنم زیبایی رو تنهایی داشته باشم

باگوان

شیخ (باگوان = برکت یافته)در جلو می‌رفت و مریدان به دنبال او
که آموزه‌اش این بود ، هر لحظه از سوی کائنات هدیه‌ای می‌گیریم و باید شاکرش باشیم
در دهکده‌های هندی مرسوم بود به شیخ تازه وارد و همراهانش خوراک و مسکن می‌دادند که حضور آن‌ها در آن اماکن باعث خیر و برکت ‌باشد
از بخت بد در این دهکده نه تنها قوتی به آنها ندادند. بلکه شبانه با چوب و چماق از ده بیرون‌شان کردند.نیمه‌های شب گرسنه و خسته کنار سنگی پناه گرفته بودند. شیخ طبق معمول دست‌ها را سوی آسمان برد و گفت
خداوندا از هدیه‌ای که در این لحظه به ما عطا نمودی متشکرم
کارد می‌زدی خون شاگردان در نمی‌آمد. جوان‌ترین‌شان خطاب به او گفت
مرد مومن گرگ‌ها منتظرند تا تکه و پاره‌مان کنند. از سرما و گرسنگی طاقتی برای‌مان نمانده است. تو خدا را شکر می‌کنی؟
شیخ گفت: اگر به این تجربه احتیاج نداشتیم پیش نمی‌آمد. حالا که شاهد آنیم. حتما به تجربه‌اش نیاز داشتیم و باید برای برآورده ساختن نیازهامان از خداوند شاکر باشیم

مدینه فاضله

هر کدوم از ما دنبال چیزی هستیم. چیزی که نه می‌دونیم چیه و نه اینکه باید کجا به دنبالش بگردیم؟
مدتی تصورم آقای شوهر. به گمانم مثل این فیلم‌های برادر، مرحوم فردین دنبال یک نفس کش می‌گشتم
بعد عصر فیلم‌های هندی شد
فکر می‌کردم یکی مثل دایی جان راج‌ کاپور باید توی این علف‌ها دنبالم بدوه و مثل میمون از درخت بالا بره و برام آواز بخونه
بعد از چندی هم که مد سیاسی شد
در رویای چگوارا سیر می‌کردم که ، لباس چریکی به‌تن و اسلحه به‌دست گرفتم و شونه به شونه یار در حال مبارزه‌ام
این مورد خیلی با گروه خونیم جور نبود ولش کردم و رفتم دنبال دارو دسته‌ی همکاران هنری
دیگه کتاب شمس یک‌طرف و حافظ به بغلم بود و شمع‌های رنگارنگ می‌سوخت. عبا روی زمین می‌کشید و این تسبیح‌های آویزان از گردنم به هیاهو
خلاصه که دردسرت ندم در این نزدیک غروب تعطیل که آخرش فهمیدم؛ در واقع گمشده‌ی واقعی من هستم که نمی‌دونم چی لازم دارم
رفتم دنبال خودم بگردم حس خدایی ورم‌داشت
خدا هم که لنگه نداره و موندم خدای ژنریک بی‌کس و کار ، خونه‌ی خودم. حالا هم خالقم هم مخلوق
خودمونی تر اینکه
علف زیرپایم رشد کرد و ترشی سماق دلم رو زد
ولی این حضرت اجل نیامد
حالا به‌فکرم شاید مثل دیگران کوچ کنم؟
مهاجرین هم دنبال چیزی می‌گردند
وگرنه ترک وطن نمی‌کردند
ولی من در پی خویشتن خویش به کجاروم؟ که درد اندرون است

دل اصیل

آخ خوشا به حال دلی که هنوز بلده ،
 بتپه ،
تنگ بشه و بیقراری کنه یا حتی پر بکشه
به خدا باور کن
گذشت زمونایی که زن‌ها در اندرونی عشق می‌کاشتند و در بیرونی برداشت می‌کردند
یا مردها از عشق یک زن شهری رو به آتیش می‌کشیدند.
 باید دله چند تا از این جوون‌های قدیم رو به یادبود عصر طلایی منجمد کنند.
شاید با پیشرفت علم پزشکی با یک ذره‌اش تونستند دنیایی رو عاشق کنند
مگه خبر نداری که دل‌ها همه ویروسی شدن و نمی‌تونند یک‌جا بند بشن.
همه مسیرهای گذرا و یک‌نواخت. تکرار و تکرا و یکنواختی خسته کننده
این پرودند بسته می‌شه .
 پرونده جدیدی باز می‌شه
در مورد جامعه نثوان هم همین‌طوره نه گمان برید فقط با اولاد ذکور آدمم
دل‌ها به پشیزی دیگه ارزش نداره .
 کاش می‌شد به عقب برگشت و در صد سال پیش زندگی کرد

چشم‌ها را باز کنیم

پسرک مذهبی و دختره آخره تجدد
تو میگی این معادله جواب داره؟
من که ، نه گمانم . این اول میدونه مبارزه است
از فردا بکش بکش از روسری و دست دادن یا ندادن با نامحرم‌های فامیل گرفته تا رفت و آمدهای خانوادگی می‌شه
دخترک که امروزی و متجدده به این موضوع فکر می‌کنه. پسرک عاشق و ندید بدید و تازه دراول راه منتظره خره برسه اونوره پل تا به خانم بگه یک من ماست چه‌قدر کره
میده
این معادله از حالا تهش پیداست. احمقانه نیست اگر هر یک فکر کنه در آینده اون‌یکی رو مثل خودش می‌کنه؟
کبوتر با کبوتر ، باز با باز. کند همجنس با همجنس پرواز

تورو خدا با مثل خودتون وصلت کنید. به خدا هیچ‌کس قابل تغییر نیست. بچه از سن صفر تا هفت شکل بنیادیش رو می‌گیره

ازدواج قبول توقف است در کناره چرخه‌ی سرنوشت یکی دیگه برای روزهای مابقی عمر
هجدی تر نگاهش کنیم

ناامیدی



آخی مردم برای همه د‌ل‌هایی که تنگه رزی دلتنگه ، 
بردیا دلتنگ
خیلی های دیگه هم حتما دلتنگند.

 می‌خوام راجع به این دو به عنوان نمونه دختر و پسرهای امروزی حرف بزنم رز یک نمونه از دخترهای جامعه‌ی امروز
بردیا هم نقطه مقابلش

 یک مرد هر دو تنهایی رو تحمل می‌کنند چون آزرده‌اند
چرا ما امید زندگی رو از هم بگیریم ؟
چرا چشم‌ها ترسیده به چشمی نگاه کنه؟
بردیا از دختر نامردی دیده. 
باید دعا کنیم که امثال بردیا همچنان پاک و زلال بمونند که 
گرنه جماعت نسوان او را هم در رده مردهای در پی انتقام خواهد برد

۱۳۸۵ آبان ۲, سه‌شنبه

فیتیله،چند روز تعطیله



انصافا که تعطیلی بی‌خودی بود. باید یک‌جور نشون بدیم ه مملکت گل و بلبله یا نه؟
یا عزای عمومی یا جشن و شهادت. به هر مناسبت کل سیستم کشور می‌خوابه و تعطیل رسمیه
تعطیلات پیش بینی نشده
اگه از اول می‌گفتن آدم برنامه سفر می‌ذاشت. اما اینطوری همه موندن تو خماری چهار روز تعطیل بی‌خود
البته امروز که همه‌اش به مهمون‌های عید مبارکی منزل خانم والده گذشت. دیدن فامیل بعد از مرگ هر پاپ اعظم خالی از لطف نیست
مثلا به راحتی می‌فهمی کی در فامیل عروس شده ، چند تا بچه اضافه شده یا چند عروسی درپیشه و باقی هم که غیبت‌های متنوع و گوناگون که اگه بشه هفته‌ای یکبار چیزی از من نمی‌مونه و سوسک می‌شم
بالاخره این‌ها بخشی از واقعیت پیرامون ما رو نشون میده. و سنت فامیل بازی کهن ایرانی که خالی از لطف نیست بی غیبت کامل نمی‌شه بد هم نیست
هرچی باشه از توش یه دوسه تا جنگ خونوادگی و طلاق و طلاق کشی در میاد
آخر شب که خانم‌های متاهل برمی‌گشتند، همه چهره‌ها مشکوک و نگران به نظر می‌رسید
حتما صدای این ساز صبح درمیاد

جوجه اردک زشت




وای که از این جوجه اردک‌های زشت این دوره زمونه .
 دختر و پسرهایی که تازه فهمیدند جنسیت چیه.
 ولی ادای آدم بزرگ ها رو در میارن یا دارن برای هم مرز بندی می‌کنند
یکی نیست ازشون بپرسه،
 تو خودت رو شناختی.
 که داری این رو عوض می‌کنی؟
امروز دو تاشون حسابی منو خندوندن یک نو عروس و داماد بیست ساله.
دختره مثل خانم بزرگ‌ها بود و
 کارهای مادرش رو می‌کرد که گربه آره و اینها
آخه خدایی‌اش این‌ها باید حسابی بازی کنند بعد وارد مسابقه بشن.
 ولی نرسیده کتونی‌ها رو پوشیدن و با تمام نیرویی که دارند شروع کردن به دویدن
خیلی طبیعیه که به وسط راه نرسیده ببرند و کم بیارن

اولین کار

همیشه روی خط کشی‌های دیگران راه رفتن لذت راه و سفر رو می‌گیره و تو یک نقطه متوقف می‌شی
تو یعنی ما
دو تا خبر مرگ شنیدم که هر دو جوون بودند. من‌هم که آخره نشونه و پیام و راه. مگه می‌تونم جدی نگیرم؟
این اشاره به زمان و کوتاهی‌های من داره. می‌خوام بزنم به سیم آخر. شاید پشت این تکرارهای شب و روز برای من خیلی سهمی نمونده باشه و نزدیک آخر خط باشم
میرم تا تجربه کنم. همه‌ی اون چیزهایی رو که از ترس‌های هزارتوی شخصی و اجتماعی همیشه نکردم
شاید حتی به خواستگاری هم رفتم؟
مگه چیه؟ من‌که نمی‌شینم منتظر که مردی به خودش اجازه بده انتخابم کنه
من انتخاب می‌کنم. اینهم اقتادر شخصی من. هیچ بدی هم نداره. مگه این مردهایی که انتخاب می‌کنند چه‌قدر کارشون درست از آب درمیاد که مال من نباشه؟
خدایی‌اش هر کاری ممکنه بکنم
مگه اینکه شخص عزرائیل دست نوشته بده که حالا حالا وقت دارم که می‌دونیم امکان نداره
حالا تو میگی‌ اول چه کاری رو انجام بدم؟

خدای بی‌گناه



بدترین کار اینه که ما هر جا و در هرچیز حتی کوتاهی و سستی‌های خودمون که کم میاریم. جایی بلد نیستیم جز این‌که بندازیم گردن خدا

اصولا که همه عادت داریم زیر بار پذیرش هیچ کوتاهی یا قصوری نریم. اولین کسی که دم دست پیدا می‌کنیم همه چیز رو بندازیم گردنش که پیش خودمون کم نیاریم و یکی بیرون از ما مقصر باشه
چه چیز درون ما پنهانه که این‌همه در پشت هم اندازی و جیم استاد و
زیرک است؟
بی شک روح الهی‌ نیست
. تفکر عقلایی هم که در حیطه تعقل و منطق استواره. وجود سوم فقط می‌تونه ذهن باشه ذهنی که نام دیگه‌اش خودخواهی است یا من
اما چرا ، ما ای‌نهمه اعجاز و شگفتی ، زیبایی پایان ناپذی، و این خلقت کبیر و بی نهایت مورد دیگه رو ول کنیم و خدا رو چنان محدود کردیم که از سر کوچکی و بی‌کاری باید خودش رو به ما اثبات کنه و یا
گوشه اتاق بایسته یک پاشم بالا بگیره با یک کلاه بوقی که همیشه مسئول تمام سه کاری های ماست

خداوندا پناه می‌برم به عظمت و بزرگی تو
که من
نیازمند ناپیدای درگهتم و جز تو
هیچ‌کس رو ندارم

۱۳۸۵ آبان ۱, دوشنبه

شبانه



باید می‌دیدی این وقت شب چه ترافیک عجیبی است
بعد هر کدوم رو که تک می‌بینی داره می‌ناله و مدعیه افسردگی داره
اگه این جماعتی که من دیدم افسردگی دارند ، اون‌هایی که واقعا دچار افسردگی هستند لابد خودشون خبر ندارند وگرنه مرده‌اند
این مردم دردی ندارن! فقط بهونه برای شادی ندارن. پتانسیل خوبی در همه برای مراسم زندگی وجود داره که بسیار هم جدی است
این مردم دردی ندارند . فقط حوصله‌شون که سر میره درد می‌تراشند
شاید با قدری دلسوزی برای منه بیچاره‌شون از خودشون انرژی آلوده و سمی بگیرند
شکر داشته ها رو بکنید به جاش باورها و افکار منفی رو از خودمون دور کنیم
من‌که به قول گلی: به قدری درگیر این نبود جنس نایابم که همه چیز رو چشمام عشق می‌بینه. فقط خدا کنه اشتباهی عوضی یک ناشناس گنگ رو برام عوضی نگیره
خدایا دل همه رو شاد نگه‌دار
چراغ خونه‌ها رو روشن نگه‌دار
قلب‌ها عاشق و چشم‌ها رو پاک نگه‌دار
آسمون همیشه آبی و جاده را باز نگه‌دار
خدایا مرا در پناه خودت نگه‌دار
آمین


شکوفایی


خدا می‌خواهد که ما به تمام ، در وفور زندگی کنیم. در تمامی و با نیرو و قدرت زندگی کنیم
نه در حداقلی که مذهب می‌خواهد. بلکه در اوج شکوفایی
زندگی ما باید به دیگران گسترش پیدا کنه. برکت ، خیر ، وجد و سرور ما نباید در درون‌ما محدود بمونه
بلکه باید همچون بهار زندگی بخش و همچون گل حامل زیبایی و نشاط باشیم
هیچ یک از این حرف‌ها کمدی یا ابلهانه نیست. جهان تصویری از باورهای ماست
کافی است تصویر را عوض کنیم و نیکوترین تصور از خود را جایگزین کنیم
بیایید مهرورزی رو امتحان کنیم
ببخشیم بدونه حساب و کتاب. بخندیم بی خودخواهی. آزاد و رها

بیایید از اول زندگی کنیم
از امروز. از این‌ساعت . از این لحظه
اگه نتونی زندگی خودت رو تغییر بدی ، از خدا هیچ انتظاری نداشته باش


فطر


یک ماه خودمون رو محکم گرفتیم که دودمان بر باد ندیم. حالا کی چه‌قدر سفت گرفته، با خودش
اما تهش ، یک حالی می‌مونه که اسمش رضایت از خود و اراده‌ای که خرج کردیمه

خیلی این یکماه رو حال کردم
حتی با اداهایی که به خیال خودم در آوردم که سیم‌هام وصل بمونه و هم‌چنان حالش رو ببرم

حالا با رفتنش نباید ورق برگرده و دوباره گرگ‌ها بزنه بیرون

حال سال بعد همه‌اش مربوط به کاری است که طی امسال می‌کنیم و راهی که می‌رویم
نباید با آمد و رفت این ماه‌ها ارتباط ما قطع بشه
او درون ما خانه دارد و نباید باور داشته باشیم از او دور می‌شویم. چه این ماه چه هر ماه دیگه

عید مبارک

اشرف مخلوقات




اسمشه اشرف مخلوقاتیم .
اما یکی از یکی ناامیدتر! این وحشتناک وحشتناکه
این حیون‌های زبون بسته خدا مثل گوسفند و غیره و ذالک همه چیز به‌وقتش انجام می‌شه. بهار وقت جفت گیریه
حالا سنگ هم از آسمون بباره مانع این کار نمیشه
میگن اونها عاشق نمی‌شن که البته نمی‌شه خیلی به این دل‌خوش کرد. تا حالا هیچ گوسفندی به زبون نیومده که گفته باشه این‌ها عاشق می‌شن یا مثل گوسفند زندگی می‌کنند
مرغ عشق اگه عاشق همون یک جفتی که توی قفسش هست نشه، می‌شه بگی باید برای کی غروغمزه بیاد؟
طاووس هم که اون‌طور برای زدن مخ طرف خودکشونی می‌کنه
ما نفهمیدیم اشرف این مخلوقاتیم واقعا؟
صرف اینکه حرف مفت زیاد می‌زنیم؟
اما مفتی حرف نمی‌زنیم
اون‌وقت یکی بهم بگه گوسفند ، جفت چشم‌هاش رو از کاسه در میارم
گاهی به کبوترها محل حسودیم می‌شه. کاری ندارن جز پروازو خورد و خوراک و عشق‌بازی
ما که حتی ناتوان از دوست داشتنی ساده هستیم
به چی می‌نازیم؟

خودخواه

سال‌هاست که می‌شنماسمش
همیشه تنها بوده.
 تنهایی از نوع خفن.
 همه کار حاضره بکنه جز این‌که غرورش خط خطی بشه
اگه لازم باشه از بی عشقی حاضره بمیره. 
ولی کسی غیر از خودش رو دوست نداشته باشه .
 با تمام این‌ها کلی ادعا داره که آدم موفقی است و من آنم که رستم بود پهلوان
بهش گفتم: 
مرد حسابی تمام این برج ها که هر روز میره بالا و بالاتر از برای عشقه. 
ما هر کاری می‌کنیم که آدم موفقی باشیم و شب وقت تنهایی پیش خودمون کم نیاریم
اما لاکردار برای خدا هم غرور داره و کلا منکر وجود اوست
خب اینهم نوعی آدمه که معمولا عاشق خودشون می‌شن و از زندگی و عشق چیزی نمی‌فهمند چون می‌ترسند نیم مثقال از منشون کم بشه
تو شاه باش ولی بی محبت و عشق به دیناری نمی‌ارزه
کسی که عشق را نمی‌شناسد، خدا را نمی شناسد
زیرا، خدا محبت است

۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

اوشو و عشق

آدم‌های اندکی می‌دانند حقیقت عشق چیست. اکثر مردم تصور می‌کنند ، عشق همان سکس است
پایین ترین سطح عشق سکس است. که جسمانی است
عالی ترین حد خلوص عشق ، شفقت است. عشق جایی میان این دو قرار دارد
هرگاه عشق تو صرفا تمنای فردی نباشد
وقتی عشق تو فقط یک نیاز نباشد

هرگاه عشق تو به معنی سهیم شدن باشد
هرگاه عشق تو نه عشق یک گدا بلکه عشق یک امپراطور باشد
هرگاه عشق تو در عوض چیزی طلب نکند. بلکه فقط آماده دادن باشد. دادن صرفا به خاطر لذت محض بخشیدن باشد
آنگاه مراقبه را هم به آن اضافه کن.تا رایحه عطر ناب به مشامت برسد
این یعنی شفقت ؛ شفقت عالی‌ترین پدیده است
همچنان که پخته می‌شویم، می‌توانیم عشقی را تجربه کنیم که فراتر از سکس است و به فردیت بی‌همتای دیگری احترام می‌گذارد
ما کم‌کم می‌فهمیم شریک زندگی مان اغلب نقش یک آینه را بازی می‌کنه و جوانب ناپیدای خویشتن عمیق تر ما را منعکس می‌کند و باعث می‌شود تا به یک موجود کامل بدل شویم
این عشق بر مبنای آزادی استوار است، نه انتظارات و نیازها
بال‌های این عشق مارا بالاتر و بالاتر برده و به سمت عشق جهانی‌ای می‌کشاند که همه انسان‌ها را به صورت یک تن تجربه می‌کند اوشو

امید

امید بزرگترین سرمایه‌ایه که داریم. اگه امید را از ما بگیرند چی می‌شه؟
مثل اینکه خدا رو از داستان پاک کنند. فکر کنم حتی جاذبه‌ی زمین هم حذف بشه
هر ذره هستی رو امید چسبونده به هم. فکر کن یکی خواب نما بشه و بعد حتی ثابت بشه ، جای فعلی امام رضا صحیح نیست . مثلا طوسه یا هر جا. می‌دونی تا حالا چند نفر اونجا شفا گرفتند؟
چی به سرشون میاد؟
همه‌ی باورها فرو میریزه. اما انسان همیشه امیدواره. این امید باعث می‌شه صبح از خواب جدا بشیم. تصاویری که برای فرداها در نظر داریم . اما معمولا آدم‌ها به همه چیز غر می‌زنند
جارو برداریم و تاریکی ها رو از خونه بریزیم بیرون . پنجره‌های دل رو باز کنیم تا هوای تازه جریان پیدا کنه و نفس عمیق بکشیم
توجه کنیم و بفهمیم عطر طبیعت رو
گناهکاره رو به جهنم می‌بردند. چند قدم یکبار مکث می‌کرد و پشت سرش رو نگاه می‌کرد . در مرتبه پنجم خدا امر کرد او را به بهشت بفرستند
اطرافیان کنجکاو. خدا فرمود
با اینکه در راه جهنم بود از رحمت من نا امید نشده بود
امیدش او را نجات داد

من و خدا


یادمه وقتی شش هفت سال داشتم ،
 ساختمون‌ها همه خیلی بزرگ همون‌قدر که ماشین‌ها غول‌هایی بودند که زوزه می‌کشیدند و می‌رفتند
درخت‌ها تا نزدیکی خدا می‌رسید
تصویری از هرکول که کره زمین را بر پشت نگه‌داشته،‌ تجسم من از خدا که هر جا لازم بود او ناخدا بود

موقع خواب پیرمردی با موهای بلند و ریش‌های سفید که مثل تکه‌ ابری مهربان می‌شد
و وقت بازی کنار خورشید بود و مواظب من که زمین نخورم

شب‌ها که از ترس قصه‌های جن و پری خانوم طلا نمی‌تونستم بخوابم.

 پشت پنجره می‌نشست تا شیطون سراغم نیاد
از وقتی بزرگ شدم و فهمیدم هیچ کدوم امکان پذیر نیست
. از جهان ترسیدم
احساس کردم بی پشت و پناه ول شدم تو آدم‌ها. 

باید یک خدایی در همین نزدیکی پیدا می‌کردم که حامی‌ام باشه
بالاخره از خودم نزدیک تر جایی ندیدم ، در جان میهمان کردمش

حالا با هم چای می‌خوریم
موزیک گوش می‌کنیم و دوست بسیار خوبی است

we are the world

سلام به دوستان اون‌ور آبی که وارد روز یا عصر تعطیل شدید
مهم نیست آدم کجا زندگی می‌کنه. موطن انسان جایی است که درش آروم و قرار داره
مثل مادر. لزوما نباید فقط کسی باشه که ما رو به دنیا میاره. مادر کسی است که به ما محبتش رو داده
هر یک از ما در یک نقطه قرار داریم. اما به‌هم وصلیم آزاده در فرانسه نارگل کانادا. فروهر و جمشید امریکا علی‌رضا در آلمان و دوست دیگرم آقای گ .. فرانسه و دوستانی که در فیلیپین ، چک ، یونان و سوئد هستند و هر روز اینجا سرمی‌زنند. باقی هم تهران ، گیلان ، تبریز ، قم ، مشهد و اصفهان
ببین ، یک ملتیم! کی می تونه بگه ما تنهاییم؟ در هر نقطه یک کسی رو داریم
برای همین یک‌به یک اسم بردم که بدونید همه از هم جداییم و نزدیک به‌هم
این فوق‌العاده است؟ جان من نیست؟
این ماییم که این زنجیر رو به‌هم وصل نگه می‌داریم حتی در سکوت و با حضور . ببین اگه بخواهیم کاری نیست که نتونیم بکنیم
خب عصر روز تعطیل و شب تعطیل ستاره بارون و خدایی
دل‌هاتون عاشق و روح‌تون آزاد
عشق‌تون رنگین کمونی. ولی مانا
روز تعطیل طلایی
غروب تعطیل پر آرامش و زیبایی

حال خوب



از صبح حالم حسابی خوش بود و حالی به زندگی دادم. از جارو تا الی آخر. می‌شه گفت به‌نوعی الان دیگه
خونه منتظره. نمی‌دونم منتظر چی. اما همین انتظار یادم می‌اندازه زنده‌ام و هستم
همین‌که قلبم چند بار پشت هم محکم می‌کوبه و صورتم داغ می‌شه یعنی خوب

زندگی همینه که تو غصه و دردی نداشته باشی. حالا چه چیزهایی هست که تو نداری به خودمون برمی‌گرده. کسان دیگه تونستن داشته باشند . اگه هر کدوم از ما نداریم، شاید کم کاری خودمون بوده

موعضه بس. حال خوب ، حال خوب میاره. مثل یک اسفنج خشک آنچه که در اطراف هست به سمت خودش جذب می‌کنه
و بدین ترتیب ادامه دار می‌شه
فقط باید این باطری رو شارژ کرد
از هر راهی که حال می‌کنی
با نماز، مدیتیشن، رقص حسابی، طبیعت............ هر چیزی که بهت انرژی بده. خوبه

باید با غم در جهان مبارزه کرد
نه که وا داد و با جریانش رفت

۱۳۸۵ مهر ۲۹, شنبه

زنانگی

سلامی با طعم خوش بودن
اینجا امروز مهمون بازی بود و حسابی دنبال ماجرای شام و اینها
خستگی یک طرف. اما این‌که احساس کنی یک مسیر سخت رو بالاخره تا اینجا رسیدی و رضایت داری یک مزه دیگه‌ای داره


دنیایی هم که ادای مردها رو در بیاریم ، پاز آخرش زن هستیم با ذات کامل زنانه. غیر از این باشه شاد نیستیم
تقسیم کردن
محبت لای نون یا خونه‌ای رو گرم کردن فقط هنره یک زنه. حالا دنیایی شیک یا مردونه باش
تو فقط می‌تونی سرخودت رو کلاه بذاری و حقش‌رو بخوری
چون این سهم روحی است که در تو به تجربه آمده

زن مقتدر باش. اما وا زده نباش
غذای خونواده رو باید با عشق پخت
باید زیبایی رو به خونه آورد . دلبری و لوندی رو بلد بود و به تمام زن بودن رو بلد بود


زن مرد نما یک عدم بهداشت روانی است که از سرکوب‌های اجتماعی شکل گرفته

حدیث قدسی


من طلبنی ، وجدنی .... ومن وجدنی عرفنی... ومن عرفنی احبنی ... ومن احبنی عشقنی
ومن عشقنی عشقتهْ ... ومن عشقته قتلتهْ .... و قتلته فعلی دیتهْ

ومن علی دیتهْ
فانا دیتهْ

آن‌کس که مرا طلب کند می یابد ....آن‌کس که مرا یافت می‌شناسد ....آنکس که مرا شناخت دوستم میدارد

آن‌کس که دوستم داشت به من عشق می‌ورزد ..... من نیز به او عشق می‌ورزم آن‌کس که به او عشق ورزیدم می‌کشم
و آن‌کس که من بکشم خون بهایش بر من واجب است

پس من خودم خون بهایش هستم

هم‌زبانی


سیل اومد. ده و همه چیز رو برد
کربلایی قاسم هراسون خودش رو رسوند به کدخدا و گفت : کد خدا گوسفندات رو سیل برد
کدخدا شیون و زاری کنان دوید به سمت آبادی
کربلایی قاسم همان‌طور که در پی او می‌دوید . فریاد کرد
کدخدا صبر کن با هم بریم . هول نزن گاو و گوسفندای مش غلامعلی رو هم برد
کدخدا ایستاد و با تاسف گفت : اه ! بلای آسمونی بود دیگه . حالا که مال همه رو برده خب عیب نداره مال منم برد
وقتی مصیبت گروهی باشه، دردش کمتر و قابل تحمل تر می‌شه. مثل وجوح مشترکی که ما رو اینجا کنار هم می‌نشونه و این‌چنین دوستانه با هم حرف می‌زنیم

۱۳۸۵ مهر ۲۸, جمعه

بازی ، دوست داشتن

واقعا که یک وقت‌هایی هست که دلت می‌خواد بری تو حس قمر خانوم و چادر رو ببندی به کمر و بگی : آی نفس کش
آخه چرا شما مردها انقدر بی جنبه‌اید ؟
تا می‌رسند از بالا نگاهت می‌کنند که تا حد امکان اعتماد به نفست رو در ضرب اول بگیرند. و در این شکل بازی در زمین اون‌ها ادامه خواهد داشت
که این‌هم دو حالت دارد
یا شما به اقتدار کافی رسیدی و یقه‌اش رو می‌گیری و خاکش می‌کنی. یا بازی در زمین حریف ادامه داره
که اینهم باز دو حالت داره
یا خانم در خاک تو دلش گفته: خودم درستت می‌کنم و جوجه رو آخر پاییز می‌شمرن..... یا بازی رو به شما واگذار می‌کنه و ادامه داستان
در تمام این مدت هر یک گمان می‌کنند بازی در دست اوست و راضی به نظر می‌رسند تا زمان رسیدن به خط پایان مسابقه
الامان
یکی به فریادم برسه که مردیکه پست ...... حقه باز و..... با احساسم بازی کرد و ولم کرد رفت. حیف همه اون‌چیزهایی که حرومش شد..... الی آخر
قابل توجه این دیالوگ متعلق به همان دسته‌ای است که گفته بودند
خودم درستت می‌کنم
وقتی از اول یک جاش می لنگید سرسری نگیر پایه‌ها از همون‌جا می‌شکنه

تهران نجیب

از کوچه های باریک شیخ‌هادی می‌گذشتم. نقش قابهای پنجره‌ها هوش و حواسم رو با خود می‌برد
سقاخونه‌ی قدیمی که یادم هست بچگی هزار بار از کنارش گذشته بودم و بسی بزرگتر بود شاید؟ شایدم آب رفته و غریب می‌نمود
کوچه کوچه‌ی قدیمی

کوچه‌هایی لیریز از خاطرات سبز و بنفش و صورتی
ترش و شیرین. خنک وداغ

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کنج خرابات مقام است


دیوارها از پی هم ایستاده و محافظ سنه‌های دورند و همچنان به هیچ‌کس خیانت نمی‌کنند. عشق‌هایی که پشت این دیوارها متولد شد بزرگ شد و مرد
اتاق و پستو ها یا زیر زمین‌های تو در توی خاطرات کهنه‌ی مادر بزرگ‌ها
صدای خنده‌های کودکانه‌ای از میان غبار به باورم نشست و کودکی‌ام تازه شد


گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است
در مذهب ما باده همان است ولیکا

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

می‌خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز

وآنکس که چو ما نیست در این شهر کدام است ؟

گدایی




فکر کن تو این بارون و رعد وبرق،
 با ترافیک پیش از افطار که دیگه پدر بچه‌اش رو نمی‌شناسه 
و همه شتابان به سمت سفره‌های افطار می‌روند و تو 
سرچهارراه پشت چراغ موندی و پسرک مثل بزمچه از ماشی آوبزون بود که گشنمه پول بده
خدایی اگه راه داشت می‌رفتم پایین و یک گوشی ازش می‌کشیدم
در عصر آگاهی و انسان خدایی جهالت چه سنخی باعث موندگاری این انگل‌های مفت خور می‌شه؟
 موجوداتی که فردا هر یک تبهکارانی نابکار پشت چشم‌های معصومشان انتظار می‌کشه ؟
همه مقصریم . 
هر یک ریالی که به خواب رفع بلا به این‌ها می‌دهید . 
در ازدیاد این جنایتکاران آینده کمک کردید
تشویق به گدایی کارمایی سنگین تر از بلایی داره که با صدقه رد می‌کنید

دلتنگم

سلامی به طعم غروب جمعه
نه جمعه‌ای محزون. که جمعه‌ای عاشقانه
جمعه‌ی با یاد تو و عطر خوش جنگل و رعدهای بی‌بهانه

آسمان می‌غرد رعد می‌کوبد ، باران می‌بارد و من ، اینجا و جای تو خالی نازنینم
تهران هوایی خاطره ساز و دونفره داره و این تصویر تو رو در خودش کم داره و من ناتمام

جاده بوی تو دارد و گرما خاطره‌ی تو

هستی. در همین نزدیکی
. ماجرا فاصله‌ها نیست که این حدیث همیشه ، خیلی دور خیلی نزدیک بودباش. من هستم. تو هم باش
گاه این صفحه عطر نگاه تو رو با خود داره
غروب جمعه و من و یاد تو. کنارش فنجانی تلخ و سیاه قهوه برای قورت دادن دلتنگی تو

بزکوهی



همه زیبایی و به روز بودن رو دوست داریم . 
اصولا خدا نمی‌تونه از پاکیزگی و زیبایی به دور باشه.
اما از این مهمتر اینه که خدا نمی‌تونه مثل بز باشه
صبر کن الان میگم

تا حالا به گله‌ی بزهای کوهی دقت کردی ؟
یکی جلو میره و باقی هم سرشون رو می‌اندازند پایین و بدونه اینکه جلوشون رو نگاه کنند همین‌طوری مثل بز دنبالش از صخره‌ها و سنگ‌ها بالا میرن بدونه اینکه سرشون بچرخه بالا میرن


این مدهای جدیده وارده از طریق ماهواره هم همین حکایت رو داره

حالا اگه مد بشه سبد روی سرشون هم بذارند این جماعت می‌گذارند. 

مثل این پسرها که انگار برق سه فاز گرفته‌شون. 
موها چنان سیخ شده که به گمان نیم کیلو ژل و تافت برده بعد چی ؟

فقط تقلید و تقلید ؟

نودوپنج درصد مردم دیکته نویس هستند و فقط پنج درصد جزو دیکته گوها هستند .

 ممکنه باقی فاقد هوش یا شعور باشند ؟
نه عزیز دل
باقی حالش رو ندارند خودشون رو باور کننده و خط بده باشند

تعطیلی


باز یک جمعه آفتابی و عبارتی طلایی از راه رسید ومن حیرونم
جماعت انسانی یک ربطی به جایی یا چیزی دارند جز من که نه سایه علفی روی سرم است که بگم از زیر بوته دراومدم
نه وابسته به هیچ صنف و اتحادیه‌ای هستم جز در کلاب خدا
این جناب هم که از شب جمعه که تعطیل کرده و رفته استراحت هنوز برنگشته و من موندم بی صاحب
حالا این وسط اگه یه خلاف جزمی بکنیم چی‌می‌شه ؟
سه سوت جناب رسیده و خفت‌مون رو گرفته. نمی‌دونم چرا کوچکترین افکار ما به او مربوطه اما لنگی نبود این جنس جور و لطیف فقط به خودم مربوطه؟

کاش به جای خفت گیری گاهی هم نمره بیستی نوزدهی چیزی تشویقی می‌داد که دلمون رو خوش کنیم که
نه بابا ایشون همیشه و در هر لحظه حواسش به همه چیز هست

۱۳۸۵ مهر ۲۷, پنجشنبه

دوربین مخفی



و آنگاه كه ابراهيم سر فرزند خود را بر زمين گذاشت تا قرباني كند , ندا آمد
ابي , اسي و ولش كن , تو در مقابل دوربين مخفي هستي

البته این یک اس ـ ام ـ اس بود. اما، فکر کردم با این‌همه بگیر و ببندی که برای خودم مثل یک دژ محکم در زندگی ساختم
آی خنده‌دار قیافه‌ها وقتی بریم و اون‌طرف بگن ، شما مقابل دوربین مخفی بودید و بازی هم تموم شد
هر چه برداشتی همون سهمیه‌ات بود
البته انشا.. که این‌طور نمی‌شه . ولی خدایی‌اش اگه بریم و ببینیم خبری نیست؟
و شاید هم خیلی خبرها باشه و آدم باید خودش عاقل باشه
ولی مگه ما عقل مستقل داریم ؟ تماما تزریق شده‌ از بیرون به ماست. در نتیجه
در لحظه حال ، آب تنی خواهم کرد
در کوچه خاکی خواهم دوید
بادکنک رضای اقدس خانم رو خواهم ترکاند
و
با کودکی تا مرز گم شدن خواهم دوید
نه گمانم دوربین مخفی بتونه غافل‌گیرم کنه
و من
قالبی پنیر دزدیم

شمس


عاشقاني كه با خبر مي‌رند..............پيش معشوق چون شكر مي‌رند

از الست آب زندگي خوردند ...............لاجرم شيوه‌ي دگر مي‌رند
چونك در عاشقي حشر كردند...........ني چو اين مردم حشر مي‌رند
از فرشته گذشته اند بلطف .............دور از ايشان كه‌چون بشرمي‌رند
تو گمان مي‌بري كه شيران نيز
.......چون سگان از برون در مي‌رند
بدود شاه جان به استقبال ..............چونكه عشاق در سفر مي‌رند
همه روشن شوند چون خورشيد .....چونك در پاي آن قمر مي‌رند
عاشقاني كه جان يكدگرند ..............همه در عشق همدگر مي‌رند
همه را آب عشق بر جگر است .......همه آيند و در جگر مي‌رند
همه هستند همچو دُر يتيم .............نه بر مادر و پدر مي‌رند
عاشقان جانب فلك پرند ................منكران در تك سقر مي‌رند
عاشقان چشم غيب بگشايند.......... باقيان جمله كورو كرمي‌رند
وانك شبها نخفته‌اند زبيم .............جمله بي‌خوف وبي‌‌خطرمي‌رند
وانك اينجا علف پرست بدند..........گاو بودندو هم‌چو خر مي‌رند
وانك امروز آن نظر جستند...........شاد و خندان در آن نظر مي‌رند
شاهشان بر كنار لطف نهد ...........ني چنين خوار و محتضر مي‌رند
وانك اخلاق مصطفي جويند ..........چون ابو بكر و چون عمر مي‌رند
دور از ايشان فنا و مرگ ليك........ اين به تقدير گفتم ار مي‌رند

ناب


می‌دونم وقت همه از قبل تعریف شده و محدوده. این حرصم رو در میاره
هنوز کلی کار نکرده دارم که نمی‌خوام برای تجربه‌شون دوباره به این دنیا برگردم. یا اگر هم قراره برگردیم دیگه این‌بار در کلاس بالاتر و آرامش زودتر و بیشتری داشته باشیم
در نتیجه از چند جهت کم میارم. وقت تنگ است
کارهای نکرده ، از همه مهمتر تجربه‌ی ناب عشق. عشق به معنای تمام کلمه. بی‌خواست، بی تملک و در عین آزادی و آرامش محض. این چیزی است که به سادگی امکان پذیر نیست ، مگر تو عشق رو بارها تجربه کرده باشی و به معنای ناب اون رسیده باشی
تو از شادی او شادی. تو اون‌رو در بند نمی‌خواهی. تو نمی‌تونی آزارش بدی
زندان‌بانش نمی‌شی چون ، دوستش داری مثل بچه‌ات و هر چه هست برای او می‌خواهی
بدون حساب و کتاب این‌که چه‌قدر می‌دی یا چه‌قدر می‌گیری؟
احساس رو خرج می‌کنی چون به این خرید نیازمندی. نه زوره نه مکافات ، کاچی به از هیچی
تو مسئولیت تام انتخابت رو به عهده می‌گیری
تو
دوست خواهی داشت
دوستت خواهند داشت

شجره نامه


هزارتا کار هست که دلم می‌خواد بکنم . اما نمی‌تونم و نباید بکنم
هنوز هم به خیلی چیزها حتی فکر نمی‌کنم که مبادا روح جد بزرگم در گور لرزیده شود

نه فقط من

همه به نوعی گرفتار مشتی القاب اجدادی شدیم که جز به دست و پای‌ما به‌جای دیگری بند نیست و هم‌چنان در پی آرزوهای‌شان در ما‌می‌گردند

تا گنج غمت بر دل دیوانه مقیم است

ما موندیم و آرزوهای پنهان از خود

وقتی هم که فهمیدیم خرس کجا تخم می‌ذاره؟
تمامی اسناد و مدارک اعتباری خاندان بزرگ ابوی به فریاد آمد که وامصیبتا ! آخر زمونه . پیکرمان را آلوده نسازید
چه حوصله‌ای ؟
این‌ها تا صد سال بعد از خودشون هم کار دارند

نارگل



اگه آدم دلش خیلی تنگ بشه باید چه‌کار کنه ؟

آهان فهمیدم باید خاطرات خوش و شیرین رو مثل قند گوشه‌ی دهن داشت و مز‌مزه کرد
ولی ، چه باید کرد؟
این‌هم از اون چیزهاست که ما در زندگی نمی‌دونیم و باید اتفاق بیفته
و دوری و دلتنگی رو
با دوخط برای رفیقی نوشت

نشانی



یک شب جمعه‌ی دیگه از راه رسید. بار قبلی که از این شب صحبت شد تا حالا حدود دو هفته می‌گذره
از اون شب تا این شب چه‌تفاوتی ایجاد شده ؟
باز همچنان جای قبل ایستادیم ؟
من‌که دروغ چرا ، با کمال شرمندگی و خجالت باید بگم . همون‌جایی هستم . با یک تفاوت و اون‌هم این‌که ، الان می‌پذیرم این تنهایی ها رو خودم می‌خوام . انتخاب منه . با این حساب از بابتش هیچ ننه‌ من غریبمی هم در نمیارم
موضوع اینه‌ که می‌دونم چی می‌خوام. انتظار می‌کشم و باور دارم باید در آرامش انتظار مقدس رو یاد بگیرم
به قٔول نارگل : اگه آدم دلش ، برای یکی خیلی تنگ شده باشه. باید چه‌کار کنه؟
از کنار پنجره عقب نشینی کردم و با صبوری خودم رو برای اون لحظه آماده می‌کنم
در فاصله‌ی انتظار من‌رو یاد می‌گیرم. از باب لحظه‌ی مقدس عشق و آرامش تدارک تازه می‌بینم
آدرس در دستم و می دونم باید منتظر چی باشم. کائنات هم تکلیفش با من روشنه و می‌دونه چی احتیاج دارم و مشغول باز کردن مسیر از من تا مقصده
باور کن به همین سادگی است به شرطی که از سر راه خودت بری کنار

۱۳۸۵ مهر ۲۶, چهارشنبه

رام کننده ببر




تو میگی ، یعنی می‌شه ، زوری و با برنامه ریزی آدم دل به کسی ببنده ؟
نمی‌شه دیگه. عشق و احساس ربطی به مغز نداره و مسیرش فقط از راه دله. البته این راه چند انشعاب به چشم و گوش داره
ولی باید این مسیر از شاهراه دل بگذره
وگرنه جواب نمی‌ده
بشین و بفرما و بتمرگ ، یک معنی رو می‌ده ولی تاثیرات متفاوتی داره
. وقتی تو از من بترسی و حساب ببری ، می‌شم زندانبان و روزی حتی آرزوی مرگم رو خواهی داشت ؟
اما وقتی وارد شریان حسی تو بشم و با تو با عاطفه‌ام ارتباط برقرار کنم. در زمین جانت ریشه خواهم دوانید
کجا بروم ؟

اما اگر شلاق به دست بگیری می‌گریزم
اگر محکم نگهم‌داری دوست من ؟
ازدستم می‌دهی

عطر هلو



پنج‌شنبه‌ بیست‌وهفتم مهرماه ، نوزده اکتبر رو به اسم خودم نام‌گذاری می‌کنم
به رنگ عشق با عطر نرگس و خنکای اول پاییز. برای من. انسان خدا. امروز روز من است
امروز خانه‌ی بی‌بی رو صفایی دادم و جگرم حال اومد
نمد قدیمی خال‌جون منیر و وسط ایوون پهن کردم. کاسه‌های لاجوردی سفالی خان‌جون پراز سیب و انگور نم‌زده‌ی خنک بود. حسم طعم هلو داشت و خاطراتم عطر هندوانه
کتاب حافظ بالای رف خودی نشانم داد و میان نمد نشست. گرامافون قدیمی همراه بنان از کاروان می‌گفت و صدای زنگ دوچرخه‌ی برادرم ،پیچید
دوباره چهارده ساله بودم و ذوقی ناب عطش بی‌نهایت جانم را آرام می‌کرد
اسباب خاطره همه جمع بود ولی یادها، سایه‌هایی دوراز دست . شاید شیرینی خاطرات در پستوی چند توی کودکی‌ام صد چندان شده بود و ساختمان‌ها بزرگتر
کاش هنوز کودک بودم و تنها ترسم بزرگی ماشین‌ها و تاریکی شب بود
باقی شادی و کشف و شناخت ‌بود. آرزوی یک مداد رنگی یا عروسک پشت پنجره که هر روز راه مدرسه دور می‌شد به امید یکبار دیدنش در روز
چرخ لبویی و نان داغ سنگک و کباب و ریحان جمعه ظهر و نمرات پنهان شده در جیب کیف. وای که چه صفایی داشت کودکی. خنده‌ی مادر تمام دنیا بود و امنیت من
با یک جعبه رنگ هفته‌ها شاد می‌شدم و با یک جواب سرد پدر حاضر بودم بمیرم و او تلخ نشه
این پنجشنبه مال من است. روز و شبی برای من. تا کی ادعای رایگان ؟ بیا وارد عمل بشیم و دنیا رو طراحی کنیم
من با آبی شروع می‌کنم و تا صورتی لطیف عشق تا شب میرم

سلام


خب حالا چی فکر می‌کنی؟ 
که طرف دایورت کرده امین آباد؟
میگم که جرات کنی تو هم بگی.
تا حالا که نگفتی کجا رو گرفتیم؟
بذار باور کنیم جادوی کلمه و انسان خدایی رو
همه در شعار قبول دارند ولی در عمل قلبا باورش ندارند.
 برای همین هم جواب نمی‌ده
باید جرات کنی که باور کنی
تو اتفاقی نیستی چون از روح او هستی
او در تو به تجربه عشق به زمین آمده.
شرایط خدایی رو فراهم کن
بیرون زتو نیست هرچه در عالم هست
در خود بنگر هر آنچه خواهی در تواست
جهنم جایی است که تو او را محبوس و نفی کردی
این یعنی کفر. که تو بدانی و انکار کنی
در آینه همین حالا به خدای درونت سلام کن
خواهش می‌کنم دوست من. این‌کار رو بکن

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...