۱۳۸۵ مهر ۲۴, دوشنبه

حیرت


روزها تند و تند درگذره و ما کجا ایستادیم ؟
عمر سرپایینی میره و هر روز یک روز کم می‌شه. تو این چند ماه چه‌قدر رشد کردیم ؟

در آینه امروز یقه خودم رو گرفتم
احساس می‌کردم عمرم فقط در حال عبوره و من همان‌جایی ایستادم که یک‌ماه پیش بودم
این خیانت امروز به دیروزه. لجم گرفت. انقدر که از آینه رو گردوندم
خداد سال نوری هنوز نشده این سمبل جاودانه‌ی عشق رو زیارت کنم
وقت رفتن به خودم چی بگم ؟

بار قبل با سرخوش دور می‌شدم و هیچ تعلق خاطری به کسی یا جسمم نداشتم. اما لحظه‌ای که یادم افتاد باز عشق رو نفهمیدم آهی کشیدم از سر پشیمانی و حسرت از فراموشی تجربه‌ای که به شوقش اومده بودم

حالا اگه برم وقت رفتن می‌دونم هنوز تجربه‌اش نکردم و بی شک سخت دل‌خواهم کند
خداوندا عشق را برما حادث کن
آمین

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...