سیل اومد. ده و همه چیز رو برد
کربلایی قاسم هراسون خودش رو رسوند به کدخدا و گفت : کد خدا گوسفندات رو سیل برد
کدخدا شیون و زاری کنان دوید به سمت آبادی
کربلایی قاسم همانطور که در پی او میدوید . فریاد کرد
کدخدا صبر کن با هم بریم . هول نزن گاو و گوسفندای مش غلامعلی رو هم برد
کدخدا ایستاد و با تاسف گفت : اه ! بلای آسمونی بود دیگه . حالا که مال همه رو برده خب عیب نداره مال منم برد
وقتی مصیبت گروهی باشه، دردش کمتر و قابل تحمل تر میشه. مثل وجوح مشترکی که ما رو اینجا کنار هم مینشونه و اینچنین دوستانه با هم حرف میزنیم
