۱۳۸۵ مهر ۲۹, شنبه

هم‌زبانی


سیل اومد. ده و همه چیز رو برد
کربلایی قاسم هراسون خودش رو رسوند به کدخدا و گفت : کد خدا گوسفندات رو سیل برد
کدخدا شیون و زاری کنان دوید به سمت آبادی
کربلایی قاسم همان‌طور که در پی او می‌دوید . فریاد کرد
کدخدا صبر کن با هم بریم . هول نزن گاو و گوسفندای مش غلامعلی رو هم برد
کدخدا ایستاد و با تاسف گفت : اه ! بلای آسمونی بود دیگه . حالا که مال همه رو برده خب عیب نداره مال منم برد
وقتی مصیبت گروهی باشه، دردش کمتر و قابل تحمل تر می‌شه. مثل وجوح مشترکی که ما رو اینجا کنار هم می‌نشونه و این‌چنین دوستانه با هم حرف می‌زنیم

۳ نظر:

  1. به خاطر این بود منم هر وقت میخواستم برم زیررمین دادش کوچیکمو با خودم میبردم که تنها نباشم و اگه جنی چیزی بود دوتاییمونو با هم بخوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    الانم که قصه همینه فقط سوژه عوض شده.....

    پاسخحذف
  2. ای ول که تو خیلی صادقی آزاده

    پاسخحذف
  3. شاید این امر حسنی مثبت باشد و شاید هم منفی؟
    به هر شکل وقتی دردی را تنهایی می‌کشی چند برابر می‌شود بانو

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...