۱۳۸۵ مهر ۲۸, جمعه

بازی ، دوست داشتن

واقعا که یک وقت‌هایی هست که دلت می‌خواد بری تو حس قمر خانوم و چادر رو ببندی به کمر و بگی : آی نفس کش
آخه چرا شما مردها انقدر بی جنبه‌اید ؟
تا می‌رسند از بالا نگاهت می‌کنند که تا حد امکان اعتماد به نفست رو در ضرب اول بگیرند. و در این شکل بازی در زمین اون‌ها ادامه خواهد داشت
که این‌هم دو حالت دارد
یا شما به اقتدار کافی رسیدی و یقه‌اش رو می‌گیری و خاکش می‌کنی. یا بازی در زمین حریف ادامه داره
که اینهم باز دو حالت داره
یا خانم در خاک تو دلش گفته: خودم درستت می‌کنم و جوجه رو آخر پاییز می‌شمرن..... یا بازی رو به شما واگذار می‌کنه و ادامه داستان
در تمام این مدت هر یک گمان می‌کنند بازی در دست اوست و راضی به نظر می‌رسند تا زمان رسیدن به خط پایان مسابقه
الامان
یکی به فریادم برسه که مردیکه پست ...... حقه باز و..... با احساسم بازی کرد و ولم کرد رفت. حیف همه اون‌چیزهایی که حرومش شد..... الی آخر
قابل توجه این دیالوگ متعلق به همان دسته‌ای است که گفته بودند
خودم درستت می‌کنم
وقتی از اول یک جاش می لنگید سرسری نگیر پایه‌ها از همون‌جا می‌شکنه

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...