۱۳۸۵ مهر ۱۸, سه‌شنبه

دیوانه


تا حالا شده جوری بی‌قرار بشی که انگار همه‌ی وجودت داره می‌سوزه ؟
یک‌جور حس دوری یا یک حال غریب عاشقانه
عشق رو در بازی عشق و بده و بستون‌هاش می‌شناسم
اما این یک جور عشقیه که در خودت جوشش داره و به خودت برمی‌گرده
وجودش رو احساس می کنم و باز
بی‌تاب تر میشم
بیقرار ، آشفته حال
دیوانه کنی هر دو جهانم بخشی ؟
دیوانه‌ی تو
هر دو جهان را چه کند ؟
تو دیگه نمی‌تونی آدم سابق باشی
نمی‌خواهی هم که باشی
اما تنها می‌شوی
تنهاتر و تنها

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...