
مدتیه انرژی عشق وارد شریانهای بدن انرژیم نشده و باطری رو به خالی شدن
در صندوق خاطرات خاک گرفته و نگرفته رو باز کردم پر از عشقهای خیالی چنانکه افتد و دانی
خاطرات کوتاه ، بلند
تلخ شیرین انرژی آخری از همه محسوس تر بود! برداشتم و در حیاط تکونش دادم ، غبار از تنش پاک شد
چشمام دوباره برق افتاد و قند توی دلم آب شد. چیزی نکشید ، دردم چندبرابر شد
اولش فقط کمبود عشق بود که کشید به دلتنگی
یک دلتنگی میگم و تو یکی میشنوی ، دلتنگی
باید میدیدی چهطور اشک از چشمام راه گرفته بود! انگار همین الان تموم شده و تازه برگشتم خونه
احتمالا کانون ادراکم در زمان چرخیده و برنگشت جای اول
در زمان اون خاطرات باقی موند و درد بدتر شد
حالا هم کمبود انرژی دارم
هم دلتنگم و هم خودم رو در مکان و زمانی دیگه جا گذاشتم. فقط خدا کنه اون یکی منو ببینه و برم گردونه که آواره بعد زمان نمونم
یکی منو پیدا کنه برگردونه خونه
در صندوق خاطرات خاک گرفته و نگرفته رو باز کردم پر از عشقهای خیالی چنانکه افتد و دانی
خاطرات کوتاه ، بلند
تلخ شیرین انرژی آخری از همه محسوس تر بود! برداشتم و در حیاط تکونش دادم ، غبار از تنش پاک شد
چشمام دوباره برق افتاد و قند توی دلم آب شد. چیزی نکشید ، دردم چندبرابر شد
اولش فقط کمبود عشق بود که کشید به دلتنگی
یک دلتنگی میگم و تو یکی میشنوی ، دلتنگی
باید میدیدی چهطور اشک از چشمام راه گرفته بود! انگار همین الان تموم شده و تازه برگشتم خونه
احتمالا کانون ادراکم در زمان چرخیده و برنگشت جای اول
در زمان اون خاطرات باقی موند و درد بدتر شد
حالا هم کمبود انرژی دارم
هم دلتنگم و هم خودم رو در مکان و زمانی دیگه جا گذاشتم. فقط خدا کنه اون یکی منو ببینه و برم گردونه که آواره بعد زمان نمونم
یکی منو پیدا کنه برگردونه خونه