۱۳۸۵ مهر ۲۸, جمعه

دلتنگم

سلامی به طعم غروب جمعه
نه جمعه‌ای محزون. که جمعه‌ای عاشقانه
جمعه‌ی با یاد تو و عطر خوش جنگل و رعدهای بی‌بهانه

آسمان می‌غرد رعد می‌کوبد ، باران می‌بارد و من ، اینجا و جای تو خالی نازنینم
تهران هوایی خاطره ساز و دونفره داره و این تصویر تو رو در خودش کم داره و من ناتمام

جاده بوی تو دارد و گرما خاطره‌ی تو

هستی. در همین نزدیکی
. ماجرا فاصله‌ها نیست که این حدیث همیشه ، خیلی دور خیلی نزدیک بودباش. من هستم. تو هم باش
گاه این صفحه عطر نگاه تو رو با خود داره
غروب جمعه و من و یاد تو. کنارش فنجانی تلخ و سیاه قهوه برای قورت دادن دلتنگی تو

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...