۱۳۸۵ مهر ۲۷, پنجشنبه

دوربین مخفی



و آنگاه كه ابراهيم سر فرزند خود را بر زمين گذاشت تا قرباني كند , ندا آمد
ابي , اسي و ولش كن , تو در مقابل دوربين مخفي هستي

البته این یک اس ـ ام ـ اس بود. اما، فکر کردم با این‌همه بگیر و ببندی که برای خودم مثل یک دژ محکم در زندگی ساختم
آی خنده‌دار قیافه‌ها وقتی بریم و اون‌طرف بگن ، شما مقابل دوربین مخفی بودید و بازی هم تموم شد
هر چه برداشتی همون سهمیه‌ات بود
البته انشا.. که این‌طور نمی‌شه . ولی خدایی‌اش اگه بریم و ببینیم خبری نیست؟
و شاید هم خیلی خبرها باشه و آدم باید خودش عاقل باشه
ولی مگه ما عقل مستقل داریم ؟ تماما تزریق شده‌ از بیرون به ماست. در نتیجه
در لحظه حال ، آب تنی خواهم کرد
در کوچه خاکی خواهم دوید
بادکنک رضای اقدس خانم رو خواهم ترکاند
و
با کودکی تا مرز گم شدن خواهم دوید
نه گمانم دوربین مخفی بتونه غافل‌گیرم کنه
و من
قالبی پنیر دزدیم

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...