۱۳۸۵ مهر ۲۸, جمعه

تهران نجیب

از کوچه های باریک شیخ‌هادی می‌گذشتم. نقش قابهای پنجره‌ها هوش و حواسم رو با خود می‌برد
سقاخونه‌ی قدیمی که یادم هست بچگی هزار بار از کنارش گذشته بودم و بسی بزرگتر بود شاید؟ شایدم آب رفته و غریب می‌نمود
کوچه کوچه‌ی قدیمی

کوچه‌هایی لیریز از خاطرات سبز و بنفش و صورتی
ترش و شیرین. خنک وداغ

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کنج خرابات مقام است


دیوارها از پی هم ایستاده و محافظ سنه‌های دورند و همچنان به هیچ‌کس خیانت نمی‌کنند. عشق‌هایی که پشت این دیوارها متولد شد بزرگ شد و مرد
اتاق و پستو ها یا زیر زمین‌های تو در توی خاطرات کهنه‌ی مادر بزرگ‌ها
صدای خنده‌های کودکانه‌ای از میان غبار به باورم نشست و کودکی‌ام تازه شد


گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است
در مذهب ما باده همان است ولیکا

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

می‌خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز

وآنکس که چو ما نیست در این شهر کدام است ؟

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...