۱۳۸۵ مهر ۲۰, پنجشنبه

کانون ادراک



دیشب تا حال هنوز این خاطرات یقه منو ول نکرده .
غلط نکنم کانون ادراکم در زمان چرخیده و همون‌جا هم گیر کرده باشه
چرا بعضی از خاطرات رو با همه شیرینی‌ دلم میخواد سانسور کنم ؟
عادت کردیم مالک دوست داشتنی ها بشیم تا هر موقع مایل بودیم ، دوباره به تجربه‌اش بنشینیم
وقتی نیست طاقت نداریم بدونه اون تجربه‌ها سرکنیم . 

خب شیرینی شیرینه دیگه ؟
می‌بینی؟

ما عشق‌مون هم از سر خودخواهی است !

۲ نظر:

  1. اگه بگم حوصله یه خاطره شمردن هم ندارم میشه اه و ناله و نق؟؟؟؟؟
    راستش همش دارم فکر میکنم چند سال دیگه ممکنه هنوز زنده باشم...
    تازه یه فکر احمقانه هم کردم....با خودم گفتم نصف عمرم رد شد حالا...به همین زودی!!!!!!کی میدونه ؟ کی گفته من 25 سال دیگه قراره نفس بکشم؟؟؟؟

    پاسخحذف
  2. کسی هم نگفته که نیستی ؟
    پس با حساب اینکه هستی برنامه ریزی کن که اگه بودی بدبخت بیچاره نشی
    تا هستی الان زندگی کن
    برای حالا . شاید فردا رو دیدیم شاید هم نه
    شاید مجبور شدیم تا صد سالگی عمر کنیم ؟

    پاسخحذف

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...