دیشب تا حال هنوز این خاطرات یقه منو ول نکرده .
غلط نکنم کانون ادراکم در زمان چرخیده و همونجا هم گیر کرده باشه
چرا بعضی از خاطرات رو با همه شیرینی دلم میخواد سانسور کنم ؟
عادت کردیم مالک دوست داشتنی ها بشیم تا هر موقع مایل بودیم ، دوباره به تجربهاش بنشینیم
وقتی نیست طاقت نداریم بدونه اون تجربهها سرکنیم .
خب شیرینی شیرینه دیگه ؟
میبینی؟
ما عشقمون هم از سر خودخواهی است !
اگه بگم حوصله یه خاطره شمردن هم ندارم میشه اه و ناله و نق؟؟؟؟؟
پاسخحذفراستش همش دارم فکر میکنم چند سال دیگه ممکنه هنوز زنده باشم...
تازه یه فکر احمقانه هم کردم....با خودم گفتم نصف عمرم رد شد حالا...به همین زودی!!!!!!کی میدونه ؟ کی گفته من 25 سال دیگه قراره نفس بکشم؟؟؟؟
کسی هم نگفته که نیستی ؟
پاسخحذفپس با حساب اینکه هستی برنامه ریزی کن که اگه بودی بدبخت بیچاره نشی
تا هستی الان زندگی کن
برای حالا . شاید فردا رو دیدیم شاید هم نه
شاید مجبور شدیم تا صد سالگی عمر کنیم ؟