
پنجشنبه بیستوهفتم مهرماه ، نوزده اکتبر رو به اسم خودم نامگذاری میکنم
به رنگ عشق با عطر نرگس و خنکای اول پاییز. برای من. انسان خدا. امروز روز من است
امروز خانهی بیبی رو صفایی دادم و جگرم حال اومد
نمد قدیمی خالجون منیر و وسط ایوون پهن کردم. کاسههای لاجوردی سفالی خانجون پراز سیب و انگور نمزدهی خنک بود. حسم طعم هلو داشت و خاطراتم عطر هندوانه
کتاب حافظ بالای رف خودی نشانم داد و میان نمد نشست. گرامافون قدیمی همراه بنان از کاروان میگفت و صدای زنگ دوچرخهی برادرم ،پیچید
دوباره چهارده ساله بودم و ذوقی ناب عطش بینهایت جانم را آرام میکرد
اسباب خاطره همه جمع بود ولی یادها، سایههایی دوراز دست . شاید شیرینی خاطرات در پستوی چند توی کودکیام صد چندان شده بود و ساختمانها بزرگتر
کاش هنوز کودک بودم و تنها ترسم بزرگی ماشینها و تاریکی شب بود
باقی شادی و کشف و شناخت بود. آرزوی یک مداد رنگی یا عروسک پشت پنجره که هر روز راه مدرسه دور میشد به امید یکبار دیدنش در روز
چرخ لبویی و نان داغ سنگک و کباب و ریحان جمعه ظهر و نمرات پنهان شده در جیب کیف. وای که چه صفایی داشت کودکی. خندهی مادر تمام دنیا بود و امنیت من
با یک جعبه رنگ هفتهها شاد میشدم و با یک جواب سرد پدر حاضر بودم بمیرم و او تلخ نشه
این پنجشنبه مال من است. روز و شبی برای من. تا کی ادعای رایگان ؟ بیا وارد عمل بشیم و دنیا رو طراحی کنیم
من با آبی شروع میکنم و تا صورتی لطیف عشق تا شب میرم